سلام مهنازی
صبحت بخیر عززززززززززززززززززززززززززززززززیزم
ولادت امام حسین(ع) رو به خانمم و دوستانم تو این بلاگ تبریک میگم
خانم جان خوبی؟ هستی من؛
کاش بدونی بی خبری و دوریت چی به سر قاسمت آوردهســکــوت
کــن...
ایـــن
دنـیـــا اگــر حـــرفـــى داشـــت...
خــدایــــش
ســـاکـــت نـبــود
ﺑﺎﯾـــــﺪ
ﺁﺭﺍﻡ ﺭﻓﺖ،
ﺁﻧﻘــﺪﺭ
ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ..
ﺭﻭﺯﯼ
ﺩﻟــــﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﺪﺍﯼ ﻗﺪﻣﻬﺎﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﻮﺩ .
ﺁﻧﻘـــــﺪﺭ
ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﺭﺍﻣﺸﺖ ..
ﺩﻕ ﮐﻨﺪ،
ﺍﯾــــﻦ
ﺳﺰﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ ...
کسى رو
نمیشه به زور عاشق کرد
یه وقتهایى......
یه چیزهایى......
سهمت نیست!!
بفهم
سَلامَتی نَسلی کِه هَمِه عُقدِهــ هاشونُ سَرِ ریِه هآشون خآلی کردَن...!!!
سلام مهنازی
رفتم توی گوگل، داشتم برات جی میل درست می کردم!
دستهام می لرزید!
خنده دار بود کارم، اما سرسختانه همه ی فُرمش رو پر می کردم!
آخه توی مدیریت بلاگ اسکای نوشته بود که اگه می خوای نویسنده ای اضافه
کنی باید دعوتش کنی و دعوت کردن هم با ایمیل هستش و تو هم که به جیمیل قبلی سر نمی
زدی!!!
می خواستم چندتا شعر از زبون ِ تو بذارم اینجا!
من شاعر نیستم! فقط، یک دنیا شعر نگفته دارم یک جیب پر از احساسات ترک خورده من شاعر نیستم!کلمه می بافم و سر دلتنگی هایم کلاه می گذارم! دلتنگ که می شوم پناه می آورم به عکس های تو،درد دوریت بر قلب شکسته ام چنگ میزند بخدا شکوه میکنم و بعد التماس ای کاش خدا صدایم را میشنید چند سال ازعمرم را برمیداشت و فقط چند دقیقه تو را به من پس میداد دلتنگ صدایت نگاهت دستانت که میشوم زمین و زمان را بهم میریزم دلتنگت که میشوم دلم که هیچ،دنیا هم برایم تنگ میشود رویاهایم با تو کم نیست تویی که با منی در سرزمین همیشه سبز خیالم هر روز، هر شب، هر لحظه و من، چون پروانه ای از شهد شیرین لبانت سیراب میشوم و چون عاشقی ازخود بیخود شده به دورت میگردم از چشمه زلال احساست جرعه جرعه مینوشم و چون پیچک به دورت میپیچم. من با رویای بودن تو روزگار میگذرانم، تو بی من چه میکنی؟
فکر کن؟؟؟
ببین تو یه نظر از مخاطبین چی خوندم؟؟!!!
اون آقا یا خانوم، عقیده داشت کسایی که عاشقن بی
درد هستن و وقت ِ اضافی دارن که به یکی دیگه فکر بکنن...:|
مسخره ست مهنازم...فکرشو بکن؟
ماها تموممون عاشقم میشیم که به خُدا برسیم، عاشق
شدن خودش یه کمکه برای هدفی که همه دنبالش هستن خواه نا خواه!
منی که اونهمه خودخواه بودم، الان دیگه
نیستم...عشق ِ تو، من رو با خُدا آشنا کرد، من رو خاکی کرد...غرورم رو له کرد...
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﯼ !ﮔﺎهی ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺑﻼﺗﮑﻠﯿﻔﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ... یقین می دانم جزئیات ریز زندگی مهمترین چیزها در روابط بین و خانمم هستند. خانه، ماشین، داراییها و سرمایه مهم نیست. اینها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم میآورد اما خودشان خوشبختی نمیآورند. آرمانم این بود و همیشه سعی کردم دوست خانمم باشم و هر کاری از دستم برمیآید برای تقویت صمیمیت بین خودمون انجام بدهم.
یکی رو که شبیه ِ خودت بود رو فرستادی توی خوابم، که بگه بهم از طرف ِ تو..که تو دیگه دوستم نداری و من با هر کی که میخوام ازدواج کنم؟؟؟بعدشم اون دختره ی ... ِ توی دانشگاه ادامه ی خوابم باشه، که بنده متوجه باشم که شما این دختره رو به من معرفی کردین؟؟
کسی را دارم ..که آنقدر برایم کسی هست که نگاهم دنبال کسی نیست این را هزاران بار فریاد زده ام و میزنم که دیگر کسی به چشمانم نمی آید " هرگز "
عنوان، گویای تمام انزجار و حقارت منه.و
همچنان نمیدونم کی و کجای راه قراره تصمیم بگیرم که برگردم !و
همچنان نمیدونم چقدر غرور من ظرفیت له شدن داره.ته
چاه حماقتم پیدا نیست! هر بار فکر میکنم دیگه ته تهش بودم.اما
دوباره یه اتفاق باعث میشه بفهمم که نه خیر.حتی
وسطاشم نبودم.و دوباره تصمیم به
سقوط کردن میگیرم.