عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

جانم

گاهی دلت فقط یک  " جانم  "ساده میخواهد ، یک "جانم" ساده ، حتی بی بهانه، و فقط یک " جانم "،صدایت که کرد،اسمت را با عشق که به زبان آورد ،  " بله  "  نگو، توی بله هیچ حس و حالی نیست ، اصلا " جانم " مثل آغوش است، از یاد نمی رود، هیچ جانمی از یاد هیچ مردی نمی رود مرد که باشی با یک " جانم " ساده قرار میگیری ، آرام میشوی ، قرارش میشود، آرامش میکند همین یک " جانم " قوت قلبش میشود... حواست باشد ،  " جانم " را که گفتی یواشکی نگاهش کنی برق چشمانش را ببینی، قرارش را ببینی ببینی چه میکند همان یک  "جانم " ساده ...


 

ادامه مطلب ...

عشقمان

خـــدا یا روزی دلــ م دریــا بــود اما حـــالا ...

مهنازم،همکلاسی غم های منـــ چه زود گذشت ترم باهم بودن شاگرد اول عشق تو شدی و من باز هم مشروط چشمــــانت شدم

لمس دستان تو وسوسه شیطان نبود به قداست وجود نازنینت قسم حس قنوت نمـــاز هایم بود



 

ادامه مطلب ...

شاید که عشق بر عقل فایق آید....

قناری زیبای من! بخوان که بی تو، بی صداتر از تمام واژه های خاموشم.بخوان برای من! چرا که بی صدای تو مسافری گمشده در بیابان زندگی ام نفست باران است دل من تشنه باریدن ابر دل بی چتر مرا مهمان کن ....من و خورشید هر روز صبح به عشق تو بیدار می شویم که او روزت را روشن کند و من دلم روشن شود از وجود تو که یگانه عشق تمام زندگی منی دوستت دارم تک ستاره زندگی ام  عاشقانه می خواهمت دلم هر دم تمنای نفست را دارد چرا که  تنها لمس وجودت به من زندگی می بخشد دوستت دارم ای...

چه بی پروا...دلم آغوش ممنوعه را می خواهد که تنها شرعی بودنش را من می دانم و دلم و تو...چه عاشقانه دلم می خواهد تو را و نفسایت را تا جان بگیرد وجودم از وجودت...





 
ادامه مطلب ...

دلم عاشقانه تمنای حضورت را دارد...

برای تو مینویسم که برای من ناجی عشق بودی و در این تلاطم مواج زندگی مرا به برکه نیلوفری عشق رساندی

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی آره منم همون بهونه ی همیشگی دلم میخواد ببینمت آخه واست تنگه دلم چشام دوباره خیسن و پر از آهه دلم فدای مهربونیات تویی تموم زندگیم تنها تویی برای من بود و نبود زندگیم...آغوش تو گناه نیست من در آغوش تو آرامش یافته ام که هیچ گناهی با آرامش مانوس نیست آغوش تو گناه نیست من در آغوش تو امنیت را احساس کرده ام که در هیچ گناهی امنیت محسوس نیست آغوش تو گناه نیست من در آغوش تو تمام زیبایی را لمس کرده ام که در هیچ گناهی زیبایی ملموس نیست پس امانم بده که تا ابد در دل این زیبایی آرامش یابم...



 
ادامه مطلب ...

روز دوم


در میان روزها از "روز دوم" بدم می‌آید... روز دوم بی‌رحم‌ترین روز است، با هیچکس شوخی ندارد، در روز دوم همه‌چیز منطقی‌ست، حقایق آشکار است و به هیچ وجه نمیتوان سر ِخود را شیره مالید...مثلا روز اول مهر همیشه روز خوبی بود، آغاز مدرسه بود و خوشحال بودیم، اما امان از روز دوم...روز دوم تازه می‌فهمیدیم که تابستان تمام شده است...... یا مثلا روز دوم بازگشت از سفر، روز اول خستگی در می‌کنیم، حمام می‌کنیم، اما روز دوم تازه می‌فهمیم که سفر تمام شده است، طبیعت و بگو بخند با دوستان و عشق و حال تمام شده است...هرگاه مادر بزرگ نزد ما می‌آمد و یک هفته می‌ماند، وقتی که بر میگشت ناراحت میشدیم، اما روز دوم تازه می‌فهمیدیم که "مادر بزرگ رفت" یعنی چه؟ یا وقتی کسی از دنیا میرود، روز اول خدا بیامرز است و روز دوم عزیز از دست رفته!!  و اما جدایی...روزِ اول شوکه‌ایم و شاید حتی خوشحال باشیم که زندگی جدیدی در راه است... تیریپ مجردی و عشق و حال ور می‌داریم، اما دریغ از روز دوم، تازه می‌فهمیم کسی رفته... تازه می‌فهمیم حال‌مان خوب نیست...تازه می‌فهمیم که تنهایی بد است... باید روز دوم را خوابید... باید روز دوم را خورد...باید روز دوم را مُرد...

غصه

غصه قابل فراموشی یا تبدیل به غیر نیست . مثل مزه ایست که اگر یکبار رفت لای دندان هایت ‌، دیگر فراموشش نخواهی کرد .صه مثل وقتی نیست که سرت را محکم می‌کوبی گوشه پنجره ‌، مثل وقتی نیست که پاهایت را میگذاری روی شیشه های شکسته ی روی زمین و خون جاری می شود . تمام این ها با یک پماد و قدری دقت خوب میشوند و دیگر تکرار نمی شوند 
اما غصه ‌، غصه ی تنها بودن ‌، غصه ی دیده نشدن ‌، غصه ی فهمیده نشدن ‌، نه خوب می‌شود نه راحتت می‌گذارد ... مثل وقتی که بزرگترین آرزویت اینست که کسی از راه برسد و از ته دل بپرسد : خوبی تو ؟راستی ‌، خوبی تو ؟



 
ادامه مطلب ...

هیچگاه نتونستم یاد بگیرم سنگ شدن رو

این روزها همه چیز تقصیر توست...اگر بودی هیچ کسی نمی توانست اینقدر نبودن هایت را به رخ من بکشد...تو عشق را به شایعه تبدیل کردی! از یک جایی به بعد آدم یاد می گیرد با زخمهایش بسازد. با آدمها بسازد. با دوست و دشمنش بسازد، با مرد و نامردش بسازد. با خاطراتش حتی، بسازد. از یک جایی به بعد یاد میگیرد آدم دست بیندازد دور گردن خودش، دور گردن زندگی با زندگی آشتی کند با خودش مهربان شود. از یک جایی به بعد یاد می گیرد زمین خوردن و بلند شدن را، اینکه موقع بلند شدن دستش به زانوی خودش باشد نه شانهء دیگری. یاد می گیرد خودش را گول بزند هی تکرار کند این هم می گذرد. از روز اول که آدم بلد نیست این سازش را . بلد نیست سنگ باشد تحمل کند دم نزند کم کم یاد می گیرد، بلد می شود.

+ اما من هیچگاه نتونستم یاد بگیرم سنگ شدن رو...


بی تو

دو خط موازی به هم نمی رسند اما جدا هم نمی شوند و عشق همین است ..بیا دو خط موازی باشیم!




کاش اجازه داشتم فریاد بزنم و به او بگویم:>>روزی می رسد که خواهی فهمید یک زن ، هر چقدر هم عاشق باشد؛ هر چقدر هم خود آزار و هر چقدر هم دیوانه سردی که ببیند؛ هر چقدر هم بی مقصد باشد هر چقدر هم بی خانه هر چقدر هم مثل الان مصلحت اندیشی کند و با مظلوم نمایی و حرف های مردم برایش مهم باشد پای رفتنش فلج نمی شود<< میرود.

 
ادامه مطلب ...

حسرت نوازش

خارپشتی شده ام
که تیغ هایش دنیای امنی برایش ساخته
اما حسرت نوازشی عاشقانه تا ابد بر دلش مانده است

...

تمام غم ها و خستگی هایت را یکجا میخرم!!!

من مانند پسران و دختران هم سن و سال خویش نیستم که هر یک از حال آرزویی دارند برای آینده!!!! اما من تنها یک آرزو دارم و آن اینست که روزی بخوابم و بیدار نشوم تا نشنوم.... تا نبینم..... زجر نکشم.....  برای بعضـــی دردها نه میتوان گریــــــه کَــرد...  نه می توان فریــــــآد زد :برای بعضـــی دردها فقـــط می توان نگــــاه کَرد و بی صـــــدا شکست..