عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

اگر تو را دیدم به اندازه تمام عمرم نگاهت میکنم

تو را گم کرده ام
انگار نیستی،نه صدایی از تو است و نه نگاهی
پس بگو چرا نمیکنی از من یادی
من برایت شده ام لحظه ای،گهگاهی
فکر نمیکنم از دوری ام آرامی
در حسرت منی و پریشانی
تو را گم کرده ام و در جستجوی توام ،تا تو را دوباره به قلبم برسانم ،
قلبم نفس میخواهد،باید قلبم را تا لحظه ی پیدا کردنت بی نفس بکشانم
.
آنقدر دلم برایت پرپر زد که بی بال شد،
آنقدر گشتم و گشتم اینجا و آنجا که اینک خودم را نیز گم کرده ام
.
بشنو صدایم را ،این آخرین نوای کسی است که بی تو بی صداست
ببین حالم را،این آخرین نفسهای کسی است که بی تو بی هواست
تو را گم کرده ام و تنهایی را پیدا،ای غم تو دیگر به سراغم نیا
نیستی و خیالت با من است،از خیال تو یادت در قلب من است،
از یادت ،دلتنگی به جا مانده و انتظار،بیش از این مرا بیقرار نگذار
.
تو را گم کرده ام و آغوش سردم در حسرت گرمای وجودت مانده،
قلب عاشقم این قصه نیمه تمام را تا آخرش خوانده،
این خاطره هاست که در خاطر پریشانم به جا مانده
.
میخواهمت ای جواهر گمشده ام،
اگر بودی و میدیدی حالم را ،میفهمی که چرا دیوانه شده ام
.
فاصله ی من و تو ، دورتر از آسمان و دریا است ،
من میبارم و تو فکرت پیش ساحل است هنوز هم باور نداری که قلبم عاشق است
.
تو را گم کرده ام و پیدایت میکنم،اگر تو را دیدم به اندازه تمام عمرم نگاهت میکنم


تا کی التماست کنم که برگردی؟

التماس میکنم به تو که نرو،حاضرم به پاهات بیافتم و خودم رو جلو همه خار کنم تا دوباره بیایی کنارم.

التماست میکنم به من نگو برنمیگردم آخه دلم میترکه و میمیره تو که خودت میدونی من چقدر دوست دارم چرا می خوای بری؟

التماست می کنم با خواهشی که تو صدامه و التماسی تو نگامه.مگه تو نگفتی نمیزارم چشات ببارن؟اما حالا که دارن میبارن چرا نمیای پاکشون کنی؟

التماست میکنم با بغضی تو گلومه که میخواد بگه دل نگرونه مثل همیشه و بگه منتظر توام در زیر باران با چشای گریون.

التماست می کنم که باغ بی درخت شدم بی تو و دارم میمیرم چرا میخوای این دلی که حاضره به خاطرت همه رو رد کنه و فقط کنارت باشه و ناز دلت رو بخره تنها بزاری؟

التماست میکنم من که برات جون میدادم و دیوونه مجنونت بودم و اسیر چشات بودم چرا می خوای پریشونم کنی؟

تو که اینجوری نبودی واقعا دلت میاد من اینقدر التماست کنم ؟تو که هر وقت میدیدی من ناراحتم خودتو به هر دری میزدی تا شادم کنی اما حالا از این همه التماس دلت به رحم نمیاد.

خدا میدونی که چقدر غمگینم و ناراحت اما دوسش دارم اما اون....اما اون....نمی دونم چی بگم. الانم که منو نمی خواد و دارم اینارو می نویسم کلی دارم اشک میریزم و دعا می کنم که عشقم همه کسم سلامت باشه و خوب. باورم نمیشه که عشق من ؛عشق گلم میگه نمی خوامت و از من که همیشه حاضرم جونم رو بدم واسش بدش میاد و میگه نمی خوامت.

یعنی واقعا بدم؟

یعنی اینقدر حال بهم زنم؟

یعنی عشق بین ما الکی بوده؟

یعنی حرفای بینمون الکی بود؟.............نه...نه....خدا این فکرا رو بریز از سرم بیرون.

تا کی التماست کنم که برگردی ها؟

التماست کردم چه شبهایی که عشقم نرو اما تو آخرش با منت میگفتی باشه میمونم اما من بازم با اینکه خودم رو خورد میکردم می گفتم بی خیال ارزش داره؛عشقمه حاضرم به خاطرش همه خاری و ناراحتی هارو بپزیرم.

التماست می کنم ناز نگاهت رو از من نگیری و کنارم باشی.من هنوزم همون کسم که وقتی می خندیدی به لبات خیره می شد و با ناز خندهات به دنیایه عشق می رفت. من همونم که که عشق رو به رگ روح زدم و گفتم تو عشقمی تو....تو...اما چرا اینجوری می کنی؟

تو راز بودن منی عشقم.منو ببر تا تکاپوی دریاها ؛رویاها ؛فرداها و عظمت عشقت که همیشه واسه من زیباست.تو خانه ای در کوچه زندگی هستی اما چرا باورم نداری؟

التماست می کنم که برگردی

التماست می کنم

می دونم برات عجیبه این همه اسرار و خواهش/این همه خواستن دستات بدون حتی نوازش

می دونم برات عجیبه من با اون همه غرورم/پیش همه ی کم محلی هات چجوری بازم


عشق تو هر لحظه حس تازه ای را برای من دارد

وقتی دلم گرفته و حس زندگی را ندارم ، وقتی شب می آید و امیدی به فردا ندارم
یاد تو دلم را آرام میکند و به من حس زندگی را میدهد ، حتی به جایی میرسد که شب دنیایی از روشنی ها را به آسمان تاریک قلبم میدهد
!
وقتی احساس گذر عمر میکنم ، موهای سپید خود را در آینه نگاه میکنم ، با خودم میگویم که عشق نیمی از عمرم را گرفت ، اما دنیا خودش میداند که تو یک زندگی دوباره را به من دادی
آن نیمی از عمر که گذشت مهم نیست ، مهم نیمه ی دیگر عمرم است که با تو هستم ، و این به اندازه یک عمر زندگی ،برایم با ارزش است
!
وقتی دلم بهانه میگیرد ، کوچکترین غمی را به دل میگیرد ، با یک حادثه ناچیز اشک میریزد ، امید به بودن تو است که همه غمها ،ساده از دلم میگذرند
!
وقتی تو هستی و یادت همیشه همراه با دلم ، وقتی تو میمانی و بودنت بهانه ای برای زنده بودنم، آنگاه عشق تو هیچگاه تکراری نمیشود ، اگر روزها شبیه هم هست ، عشق تو هر لحظه حس تازه ای را برای من دارد
!
وقتی دلم از خستگی های این زندگی بی حوصله میشود ، هم احساس با پرنده ی درون قفس میشود ، یک لحظه با تو پرواز میکند و پرنفس میشود ، همه خستگی ها از دلم رها میشود
و این معجزه ی عشق نیست ، این قلب من است که با وجود تو آمیخته شده ، روح توبا جسم من یکی شده و من از تو نفس میگیرم ، با تو تپشهای قلبم تکرار میشود و خون عشق در رگهایم جاری
!
هستم تا هستی در این دنیای خاموش ، محال است تو را یک لحظه کنم فراموش
!




شانه هایت را هم برای هق هق این اشکها ندارم ...

کاش میدونستی در چه موقعیتی تنهام گذاشتی

ترنم زندگیم

3  سال از تو چه پنهان که خودم هم به خودم  3 سال دروغ گفتم

به دروغ به خودم قبولاندم که تو هم دوستم داری

آن هم یک دانه بیشتر

اما کاش فقط و فقط یک دانه دوستم داشتی نه بیشتر

عاشقانه صدایت برای تبریک جستجو کردم ....

دلم گرفت

گرفت و گرفت

شانه هایت را هم برای هق هق این اشکها ندارم ...


به خدا دوستت دارم

قلبی در این سو در گوشه ای تنهای تنهاست و به انتظار تو است.به عشق تو این روزهای سرد و نفسگیر را می گذراند و به امید دیداری دوباره با تو لحظه های پر از دلتنگی و تنهایی را پشت سر می گذارد.
قلبی در این سو دیوانه تو است و بدجور دلتنگ آن قلب مهربان تو است. لحظه ای به یاد این قلب عاشق من هم باش که در انتظار تو هنوز تنهای تنها نشسته است و از غم دوری ات چشمهایش بارانی است.
به عشق تو طلوع غم ها و غروب لحظه های بی حوصله را پشت سر میگذارم تا روزی فرا
 رسد که تو را ببینم و در آغوش خویش بفشارم.
این قلبی که در این سو منتظر تو هست را بیش از این در انتظار نگذار ، بیا تا سکوت تلخ و غمگین قلبم شکسته شود.
در این گوشه از این دنیا ، یک دل تنها ، بی پناه ، سر به راه ، به انتظار تو نشسته است و شبها به یادت به ستاره ها خیره می شود و تا سحرگاه در غم دوری ات چشمهای بهانه گیرش را آرام میکند.
در این گوشه از این خانه ، بی بهانه ، بهانه تو را می گیرد. و ای کاش که تو در کنارم بودی و آرزوی این قلب بی طافتم را برآورده می کردی.
به خدا دوستت دارم ، تنها تو را و قلب مهربانت را .
این قلب بی طاقت ، عاشق ، ولی تنهای مرا بیش از
  این در انتظار خودت نگذار.
اینک که تو معنای واقعی عشق را برایم معنا کردی ، و درد عشق را در قلبم گذاشتی و بعد از آن دردی بالاتر از عشق که همان درد دوری و انتظار است را در قلبم جا دادی دوایی را برای این دردها به این قلب عاشقم برسان.
دوای دردم تویی ، محبت و عشق تو و حضورت در کنارم است.
دوای دردم همان چشمهای زیبای توست که لحظه ای ، تنها لحظه ای به آن خیره شوم.
قلبی در این گوشه از این دنیا ، بی پناه ، در این خانه ، بی بهانه ، چشم انتظار توست.
بیش این آن را در انتظار خودت نگذار ! به خدا بدجور دلش هوایت را کرده است.
به انتظار تو ، این لحظات سرد دور از تو بودن را می گذرانم تا همان روز رویایی فرا رسد.
همان روزی که تو را در آغوشم می فشارم و آرام آرام می شوم.


من و عشقم در آئینه طالع بینی


مهناز خانوم



عاشق مهناز خانوم


دنیای کوچکی است

دنیای کوچکی است اما قلب های من و تو آنقدر بزرگ است که پر از آرزوهایی است که من در آرزوهای تو هستم و تو در آرزوهایی منی هستی که به امید به حقیقت پیوستن آنها نشسته ام! دل بسته ام به روزهای با تو بودن ، منی که خسته  و تنها همیشه در خلوت خویش مینشستم. نمیدانم کجای زندگی ام ، به کجا میروم ، تنها میدانم تو هستی و دلم به بودنت خوش است! کمی حال و هوایم با وجود تو بهتر است ، اما هنوز به دنبال آنم عشقم را بیشتر به تو ثابت کنم! برای من زندگی هیچ زیبایی جز تو ندارد ، همه زندگی ام در تو خلاصه میشود! احساست را درک میکنم ، تو هم مثل منی ، اما مثل من تنها نبوده ای! با یک  بوسه از لبانت ، با کمی خیره شدن به چشمانت به دنیایی میروم که تا به حال اینقدر آرامش در قلبم نبوده ، و هیچ حسی زیباتر از این در وجودم احساس نشده ، تنهایی را بیخیال ، گرچه گهگاهی به داد دلم میرسید اما حالا که تو را دارم ، میخواهم تو تنها باشی در تنهایی های من! دنیای کوچکی است اما قلب های من و تو آنقدر بزرگ است که پر از آرزوهایی است که من در آرزوهای تو هستم و تو در آرزوهایی منی هستی که به امید به حقیقت پیوستن آنها نشسته ام! هر جا باشیم ، هر جا برویم با همیم ! دلم گرفت ، نمیشکنم ، سرم را بر روی شانه هایت میگذارم و آرام میگیرم ، تا حس کنم یکی هست در این دنیا ، یکی هست که برایم یک دنیاست!




چه زود فراموش شدم

چه زود فراموش شدم آن زمان که نگاهم از نگاهت دور شد
چه زود از یاد تو رفتم آنگاه که دستانم از دستان تو رها شد
.
مقصد من در این راه عاشقی بیراهه بود ، اینهمه انتظار و دلتنگی بیهوده بود
.
با اینکه دلتنگ هستم اما چاره ای جز تحملش ندارم ، خیلی خسته ام،راهی جز تنها ماندن ندارم
.
چه زود قصه عشقمان به سر رسید اما آن مرد عاشق به عشقش نرسید
.
چه زود آسمان زندگی ام ابری شد ، دلم برای آن آسمان آبی تنگ است ، که با هم در اوج آن پرواز میکردیم و به عشق هم میخواندیم آواز زندگی را

آرزوی دلم تیدیل به رویا شد ، تنها ماندم و عشقم افسانه شد
.
چه زود رفتی و چشم به ستاره ای درخشانتر از من دوختی ، با اینکه کم نور بودم اما داشتم به پای عشقت میسوختم ، با اینکه برای خود کسی نبودم ، اما آنگاه که با تو بودم برای خودم همه کس بودم
.
چه زود غروب آمد و دیگر طلوعی نیامد
.
هر چه به انتظار آمدنت نشستم نیامدی ، هر چه اشک ریختم کسی اشکهایم را پاک نکرد، هر چه در گوشه ای نشستم و زانو به بغل گرفتم کسی نیامد مرا در آغوش بگیرد و آرام کند ، خواستم بی خیال شوم ، بیخیالی مرا دیوانه کرد ، خواستم تنها باشم ، تنهایی مرا بیچاره کرد
.
چه زود گذشت لحظه های با تو بودن ، چه دیر گذشت لحظه های دور از تو بودن و دیگر
  نگذشت آنگاه که تو رفتی و هیچگاه نیامدی .
باور داشته باش هنوز هم برای تو زنده ام ، هرگاه دیدی نیستم بدان که از عشقت مرده ام
.
چه زود فراموش شدم آن زمان که دلم برایت خون شد
.
تازه میخواستم با آن رویاهای عاشقانه ای که در سر داشتم تو را خوشبخت کنم ، میخواستم عاشقترین باشم ، برای تو بهترین باشم ، اما نمیدانستم دیگر جایی در قلبت ندارم . چه زود فراموش شدم آن زمان که دیگر تو را ندیدم
.


من می آیم

فقط یک بار بگو که مرا دوست داری.
بگو که دلم عاشقتر از پیش شود ، بگو که بی صبرانه منتظر شنیدنم
.
فقط یک بار از ته دل بگو که با من می مانی ، بگو که این دل آرام شود
.
حالا که مرا اسیر خودت کردی مرا از زندان قلبت رها نکن
.
من این زندان را دوست دارم ، این اسارت را دوست دارم ، من تو را خیلی دوست دارم
.
فقط یک بار ، با تمام احساسات درونی ات بگو که به انتظار آمدنم می مانی
.
من می آیم

روزی می آیم و تو را با خود به سرزمین عشاق میبرم
.
روزی می آیم و با هم به سرزمین عشق و محبت خواهیم رفت
.
فقط یک بار بگو که عاشق قلب بی طاقت من هستی
.
بگو که امیدوارانه و عاشقانه این لحظه های نفسگیر زندگی ام را بگذارنم
.
 فقط یک بار بگو که مرا دوست داری ،
بگو که این دل درونش نقشه خوشبختی را برایت ترسیم کند
!
من می آیم
….
روزی می آیم و دستانت را میگیرم و با هم به سوی سرزمین خوشبختی سفر خواهیم کرد
.
تنها یک بار ، از ته دل ، صادقانه بگو که دوستم داری
.
به هوای تو نفس میکشم ، به عشق تو زنده ام و با تو عاشقترینم
.
فقط یک بار به هوای این دلشکسته نفس بکش تا یک عمر به هوای تو زندگی کنم
.
فقط یک بار ، برای اولین و آخرین بار برای من باش تا من نیز برای آخرین بار به عشق تو زندگی کنم
.
فقط یک بار عاشق من باش ، تا من نیز تا ابد مجنون تو باشم
.
تنها یک بار بگو که مرا دوست میداری ، تا من نیز روزی صدها بار عشقم را به تو ثابت کنم
.
من می آیم ، منتظر آمدنم باش ای بهترینم
 


صدای سکوت

صدای سکوت فضای غمگین قلبم را پیچیده ، تنهایی آمده و وجودم را با سردی وجودش پریشان کرده.
من در اوج بی کسی ام ، کسی نیست اینجا جز تنهایی که همدرد من است
.
برایم میخواند آوازی با صدای آرامش ، میداند که در قلبم چه میگذرد و میخواند راز درونی ام را
.
در این آرامش ظاهری و ناخواسته ام ، باطنی آشفته دارم ، از صدای آواز عشق بیزارم که مرا اینگونه در حسرت روزهای بهاری برده است
.
من در اوج تنهایی ام و تنهایی در اوج خوشحالیست ، زیرا دیگر تنها نیست و مرا دارد
.
وقتی به درد دل تنهایی گوش میکنم با خود میگویم ای کاش که از آغاز تنها بودم که اینگونه درغم پایان ننشینم
.
آن غوغایی که در روزهای عاشقی قلبم داشت دیگر ندارد ، بیقرار و بی تاب نیست ، انتظار برایش معنایی ندارد
.
با اینکه در اوج تنهایی ام اما با تنهایی رفیقم ، هم او درد مرا میفهمد و هم من راز تنهایی را از نگاه پرنده تنها میخوانم
.
دیگر شب و روز درد مرا نمیفهمد ، ماه نگاهش به عاشقان است، ستاره ها به سوی دیگر چشمک میزنند و خورشید به آن سو میتابد که کسی آنجا به انتظار نشسته است
!
من در اوج تنهایی ام و میدانم که تنهایی در این روزهای بی روح دوای درد قلب شکسته ام نیست
.
گرچه پر از درد است اما باید سوخت ، گرچه تلخ است اما باید طعمش را چشید
.
تنهایی زودگذر است ، اما گذر همین چند لحظه مرا می آزارد
.
خواستم به فردا امید داشته باشم ، غروب که رسید مرا از فردا نیز ناامید کرد
.
به انتظار طلوعی دیگر مینشینم ، یک شب دیگر در اوج تنهایی و شاید یک آغاز دیگر در فصل عاشقی