عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

چقدر زیباست در آغوش تو اشک ریختن

چقدر زیباست با تو بودن, چقدر زیباست بر شانه های زنانه ات تکیه کردن ,چقدر زیباست در آغوش تو اشک ریختن , ودر آغوش تو به خواب رفتن ای کاش هیچگاه بیدار نشوم و همیشه در آغوشت باشم, با دستان گرمت مرا نوازش کنی با لبان آتشینت بر لبم بوسه زنی ... اما افسوس،همه رویایی بیش نیست ای کاش که تمامی آرزوهای در کنار تو بودن حقیقت داشت می دانم که آن روز می آید و رویاهای ما همان حقیقت است ثانیه شماری میکنم و نگرانم تا روزی که تو همان شریک زندگیم باشی همان مونس شبهای غم انگیزم همان سایه سرم همان تکیه گاهم همان همسر و همسفرم تویی تمامی  زندگی من عمر من امید من در کنار تو بودن است و من تا آخرین لحظه عمر فریاد میزنم بی تو پوچم.



بزرگترین درس هستی جز این دو حرف نیست

سوگند به شبنمهایی که پیش از بیدار شدن خورشید به دنیا می ایند و به گلهایی که خوشبوتر از همه ی خاطره های زمین هستند،از عشق گفتن و نوشتن آسان نیست.عشق کوچه ایست که آهنگ اشتیاق قلبها را در آن میتوان شنید.عشق افقی است آبی که نگاه بارانی عاشقان به آن دوخته شده است.عشق نفسهای کودکی شادمان است که از غصه های ریز و درشت عالم چیزی نمیداند.تو از عشق چه میدانی؟اولین بار عشق را در کجا دیدی؟چه وقت با او حرف زدی؟چه کسی به تو گفت عشق چه رنگی است؟عشق گاهی به رنگ آسمان است و گاهی به رنگ پرهای پرستویی که به دنبال آشیان میگردد و گاهی دیگر به رنگ آرزوهایی که در قلبهامان پنهان کرده ایم.من از عشق وضو میسازم.من با عشق نماز میخوانم.من در عشق غرق میشوم.من بی عشق در کنج قفسی که میله هایش از حسرت است میپوسم.من بی عشق میمیرم.با عشق میتوان حرف زد.با عشق میتوان راه رفت.با عشق میتوان گریه کرد.با عشق میتوان همه ی دیوارها را برداشت و به جای آن پنجره کاشت.سوگند به چشمهای تو که همیشه بیدارند،بزرگترین درس هستی جز این دو حرف نیست:بی عشق نمیتوان زیست....


مینویسم عاشقت هستم

مینویسم از عشق ... از چیزی که به قلب بیمارم امد ... خانه ی متروک دلم ... خانه ی سیاهی ها را نورانی کرد با قدومش ... مینویسم از عشق ... از تو ای چیزی که به درون قلبم امدی شدی همدم و مونس دل تنهایم ...مینویسم از تو ... از تویی که عشقت اتش به جانم زد ... مینویسم از تویی که عاشقم کردی و با دستان پر مهرت مرا به شهر ارزوها بردی و اینکه در بهت و ناباوری تنهایم گذاشته ای ... مینویسم از اشک هایت ... از بوسه هایت ... از به اغوش کشیدن هایت ... اری با تمام قدرت مینویسم ... مینویسم دوستت دارم ... مینویسم از خودم ... از قلب بیمارم و از چشمان گریان و دل نشسته به انتظارم... مینویسم از سرنوشت و تقدیر بی رحم و نامرد این دنیایم ... مینویسم از درد دوری تو ... مینویسم از درد انتظار تو ... مینویسم از دوست داشتن تو ... مینویسم از عشق تو ... مینویسم با دستانی لرزان با همین قلم روان ... مینویسم عاشقت هستم ... مینویسم دیوونه ی عشق تو هستم ... مینویسم پروردگارم من عشقمو میپرستم ... تنهاترین همش می ترسم ناتوان یا اینکه بمیرم فکر که بی وفایم باور کن تا توان دارم برات می نویسم با من بمان که من بی تو صدایی خسته در بادم در این اندوه بی پایان بمان تنها تو در یادم


با لبان آتشین در انتظار بوسه ای کنار تو نشسته ام ...

هنوز چشم به راه هنوز منتظر... در کنار پنجره ی خانه ی گلی مان نشسته ام ...برای دیدن دوباره ی تو بر لب طاقچه ای نشسته ام... برای آمدن آن دقایقی که باز هم تو از سفر رسیده ای و دستان  عاشقت را به سوی من دراز میکنی ... برای آن دقایقی که پرندگان پاییز  خبره آمدنت رابا رنگهای زرد و سرخ ابراز میکنند ... برای آن دقایقی ... که از سفر آمده ای و من دوباره رنگ چشمان عاشقت را به یاد و خاطرم میسپارم ... برای آن دقایقی ... که با لبان آتشین در انتظار بوسه ای کنار تو نشسته ام ... برای آن دقایقی که لحظه لحظه هایم درکنار تو عاشقانه میگذرد ... نشته ام خسته از فریاد بی صدای نام تو...نشته ام وچشمان  خسته ام را به     جاده  ای  منتهی به قلبم دوخته ام تا دوباره شاید دو پای خسته برای دیدن و دل سپردن به من در این جاده ی خاکی با امید قدم بردارد و صدا کند ای ماهی من در کدام رودخانه خانه داری...؟و من او را با تمنا به خانه ی قلب خویش دعوت خواهم کرد ........ منم آن ماهی  که سالهاست چشم به راه و منتظر مسافری  هستم...منتظر ندایی که مرا با عشق صدا کند



همیشه با تو میمانم ای تنها سر پناهم ...

باران است و دلم تنگ ، حس من بیش از گذشته پر رنگ

میخواهم بگویم امشب در این شب قشنگ

تو با باران آمدی و شستی غم را از دلم

بگذار از دلم برایت بگویم گلم

که این آسمان همنوا با من است

که دلم تنگ است و تنگ است و خدا با من است

و آن کسی که با من است

دارم راز و نیاز ها با او

که تو را میخواهم و تو را میخواهم

او که با من است میدانم که تو را میرساند به من

و این حکایت همیشه می ماند در دلها

حکایتی بین من و تو و خدا

که باران آمد و خدا آمد و تو نیامدی

به رسم باران و این هوای بارانی ، میشکنم بغض دلتنگی ها را

تا بگویم به تو، تا که باران است ، فاصله در بینمان گریزان است

این راز را خدا نداند ، تنها بین من و تو و باران است...

خط آخر حرفم و آخرین کلام، به شرط اینکه سه نقطه بماند در آخر این کلام:

همیشه با تو میمانم ای تنها سر پناهم ...


هنوز هم حقیقتی است که در قلبم عاشقانه می تپد...

به هوای تو آمدم دوباره سری به قلبم بزنم ، به هوای تو آمدم تا دوباره از احساسم بنویسم
به هوای تو آمدم تا دوباره بنویسم شعری دیگر، ورق بزنم دفتر عشقم را تا برسم به حسی دیگر
چه روزهایی را پشت سر گذاشتم ، چه لحظه هایی را در زندگی ام جا گذاشتم....اما تو را هیچگاه جا نگذاشتم ، همیشه هم در قلبم بودی و هم در کنارم ، این همان حس آرامشی است که همیشه در وجودم بود ....شاید عاشقانه هایم از یاد رفته باشند ، شاید این دفتر کهنه بر باد رفته باشد اما آنچه سالهاست از آن نوشته ام حسی است که همیشه در قلبم خواهد ماند ، حسی است که به تو دارم ، عشقیست که در دل دارم...به هوای تو آمدم تا بگویم بیش از گذشته عاشقت هستم ، تا بگویم آن عشق رویاها هنوز هم حقیقتی است که در قلبم عاشقانه می تپد...نیاز به آرامش داشتم ، نیاز به سکوتی داشتم که با آمدنش در خلوت قلبم حال مرا دگرگون کرد تا بتوانم از حسی بنویسم که در قلب من و همه عاشقان است...


پایان شب سیه سپید است

سیل اشکها از چشمانم میریزد ، همه مینگرند و کمی دلسوز من میشوند
کسی نمیداند که اشکهایم از غم چیست! آن غوغایی که در دلم به پا شده غوغای چیست
برگی از صفحات دفترم را پاره میکنم و بی حوصله قلمی را به دست میگیرم و مینویسم
اینبار چیزی مینویسم که هر کسی میخواند دیگر نگوید تکراریست
نگوید از غم است و خواندنش پر از درد
اما آیا کسی که اینها را گفته درد عشق را کشیده است ؟
آیا کسی طعم غم و غصه های لحظه های تلخ عاشقی را چشیده است؟
طعم اشک شور است ، راه ما از هم دور است ، آخر نیز جای همه ی ما در گور است
شاعر نیستم که پرآوازه باشم ، کتابی ندارم که برای خود کسی باشم ، غریبه ای هستم از این کره ی خاکی ، قلمی ساده به دست میگیرم و بر روی کاغذی نه چندان مرغوب حرف دل های بیچاره را مینویسم
دلم میخواهد جایی باشم که سکوت هم باشد ، موسیقی آرام در حال پخش باشد و
من تنها بنویسم ، بنویسم نه برای خواندن ، برای ماندن
!



میلاد حضرت معصومه(س)

دختری حس قشنگیست پدر "میداند.........*** " میلاد حضرت معصومه(س) زینبِ امام رضا(ع) و دختر امام موسی کاظم(ع) مبارک*****

ذیقعده شد و بهار ایران آمد
در مشهد و قم دو گنج پنهان آمد
روز یکم کریمه آل رسول/در یازدهم شاه خراسان آمد
ولادت با سعادت دو گوهر گیتی حضرت ثامن الحجج(ع) و حضرت معصومه(س) و دهه کرامت مبارک باد.


اولین و آخرین عشق منی عزیزم

حالا که آمدی و مرا عاشق خودت کردی آب سرد بر روی این قلب آتشین من نریز.
 با رفتنت مرا وسوسه نکن که خود را از دنیا رها کنم.
حالا که آمدی و اینهمه قول و قرار دادی بیا و تا آخرین لحظه با من باش
.
بیا و مرا پشیمان از این عاشق شدن نکن
.
تنهای تنها بودم ، اینک که با تو هستم دلم میخواهد تا آخرین لحظه نفسهایم با تو باشم و دیگر به سوی تنهایی ها بازنگردم
.
نمی دانم چرا اینهمه تو را دوست می دارم و لحظه به لحظه دلم برایت تنگ می شود! تنها می دانم احساس میکنم اینک یک دیوانه ام
.
دیوانه ای که شب ها با یاد تو و از دلتنگی تو با چشمهای خیس می خوابد و روزها نیز لحظه به لحظه به یاد تو هست و فکرش از یاد تو بیرون نمی رود
.
حالا که آمدی و عاشقم کردی ، قلبم را نشکن و چشمهایم را خیس نکن
.
حالا که آمدی ، مرا تنها نگذار و قلب مرا دوباره در به در این دنیای بی محبت نکن
.
تو اولین و آخرین عشق منی عزیزم ، چگونه تو را فراموش کنم ای تو که مرا از گرداب تنهایی و نا امیدی نجات دادی و به زندگی سرد و بی روح من جان تازه ای دادی
.
مثل خزانی بودم که با آمدنت تبدیل به بهار سبز عاشقی شدم، مثل پرنده ای در قفس بودم که تو آمدی و مرا در آسمان آبی وجودت رها کردی
.
مثل کویری بودم که آرزوی یک قطره باران محبت را می کشیدم ، تو آمدی و مرا از عشق و محبت خودت سیراب کردی عزیزم
.
اینک که آمدی و مرا عاشق خودت کردی رهایم نکن، مرا تنها نگذار و به آنهمه قول و قرار وفادار باش ! تو دیگر با ما بی وفایی نکن ، که دیگر صبر و طاقتمان به آخر رسیده است
.
تو یکی بیا و از ته دل با ما یار باش
.
نمی توانم فراموشت کنم ای تو که مرا دیوانه کردی ، مرا در این دنیای عاشقی در به در نکن ، فراموشم نکن و با من باش ، و تا ابد مرا دوست داشته باش
.
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم ، اگر می دانستی که چشمهای بی گناه من شب و روز برای تو خیس است و از دلتنگی
  تو می بارد ، اگر می دانستی تنها آرزویم به تو رسیدن است ، هیچگاه مرا با این عشقت نمی سوزاندی.


خدا رو شکر کسی نشناخت عمق زیبایی وجودت را تا بی رقیب تنها عشق من باشی

عزیز دلم تویی ، مهربانم، همه هستی ام تویی
عشق من تویی ، گل من، همه زندگی ام تویی
تویی زیباترین گل در
  میان تمام گلها در گلستان باغ زندگی
تویی درخشانترین ستاره در میان تمام کهکشانها در آسمان زندگی
همدم من تویی ، بهترینم ، شیرینی لحظه هایم تویی
همنفسم تویی ، زیباترینم، فرشته قلبم تویی
تویی لایق یک قلب بی ریا مثل قلب پاکت
تویی سرچشمه همه خوبیها مثل قلبت که مانند دریاییست پر از محبت و مهربانی
همسفرمن تویی ، ای همیشه ماندنی ، آرزوی همیشه من تویی
همزبان من تویی ، ای تو که با درد دلهای عاشقانه ات مرا به رویاها میبری
همسفر با من بمان ، تنها نگذار مرا
اسیر کن مرا در قلبت ، هیچگاه رها نکن مرا
همسفر مرا دوست داشته باش ، عاشقم کن ، در حسرت عشقت نگذار مرا
عزیز دلم تویی ، فدای قلب مهربانت ، همه هستی ام تویی
همسفر ، همنفست دلش همیشه با تو است ، همنفس ، همسفرت تا آخر راه زندگی با تو است
.
ای همیشه یارم تویی عشق ماندگارم
 عزیز دلم تویی ، گل من، همه زندگی ام تویی.