عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

یک شب دلگیر، یک سکوت سرد ، تنها ، بی کس ، بی نفس!

یک شب دلگیر، یک سکوت سرد ، تنها ، بی کس ، بی نفس!
باد سرد زمستانی در  بهار ی ک خزانی بود در 29امین  بهار زندگی من بر گونه خسته و خیس من می وزید
 ….
دلتنگ بودم ، به گذشته هایم می اندیشیدم و اشک می ریختم
….
اشکهایی که از سرما بر گونه من یخ میزد
 …..
قدم میزدم و به آینده فکر میکردم
. دلم تنگ بود و آرزوهایم سرد!
هم صدای من سکوت بود و همدمم تنهایی
 !
هوا سرد بود و من برخلاف تصورت در خیابان قدم میزدم تا پاسی از شب، دیگر نای قدم زدن را نداشتم ، پاهایم خسته بود و یخ بسته
!
من همان غریبه ای بودم در یک غربت سرد و یخبندان ، آرزوی یک همنشین داشتم ، یک همدل ، اما نه همدلی بود و نه همنشینی
 !
اما نه ! 
 یک همدل را یافتم ! همدلی که با او درد دلهایم را سر دادم !…
آری همدل من خدا بود ، دلم خالی شد ، دیگر هیچ درد دلی در دلم نبود

بغض گلویم شکست و درد دلهایم را با خدای خویش در آن شب سرد و پر از تنهایی سر دادم
 ….
سکوت با صدای هق هق گریه هایم شکسته شد ، گونه سرد م با قطره های اشکهایم گرم شد و دیگر احساس تنهایی از من دور شد
….خدا میدانست احساسم و باورم رو و احساسم به تویی ک دین و دنیای من شدی و هیچگاه باورم نکردی


12 فروردین،ولنتاین امسال ما

تو را دوست میدارم ، به خاطر دلتنگی ها؛انتظار ها ، به تو رسیدن
تو برای من یک روز عشقی؛روزی که میفهمم با تمام وجودم تو را دارم و این روز در امسال خواهد بود ان...

تو را دوست میدارم ، به اندازه وسعت قلبم ، حس وجودم؛تو را دوست میدارم ، تا آنجا که دوست داشتنی است ، عشقی است، تو هستی!
تو را دوست میدارم ، به خاطر خودت ، به خاطر بودنت ، برای زندگی
 …. تو را دوست میدارم ، برای در کنار هم بودن ها ، برای خاطراتمان ، برای همه چیز!
تو را دوست میدارم، به خاطر دلتنگی ها، ناراحتی هایت، انتظار ها، به تو رسیدن؛تو برای من یک روز عشقی ، روزی که میفهمم با تمام وجودم تو را دارم
تو را دارم تا همیشه و به خاطر همیشه بودنت است که تو را دوست میدارم؛تو را دوست میدارم ، چون بالاتر و پاک تر از هر حسی است ای حس ناتمام من
دوستت دارم رویای من با همه کاستی های انسانی ام


تو با باران آمدی و شستی غم را از دلم

و این حکایت همیشه می ماند در دلها

حکایتی بین من و تو و خدا

که باران آمد و خدا آمد و تو نیامدی

به رسم باران و این هوای بارانی ، میشکنم بغض دلتنگی ها را

باران است و دلم تنگ ، حس من بیش از گذشته پر رنگ

میخواهم بگویم امشب در این شب قشنگ

تو با باران آمدی و شستی غم را از دلم

بگذار از دلم برایت بگویم گلم

که این آسمان همنوا با من است

که دلم تنگ است و تنگ است و خدا با من است

و آن کسی که با من است

دارم راز و نیاز ها با او

که تو را میخواهم و تو را میخواهم

او که با من است میدانم که تو را میرساند به من

و این حکایت همیشه می ماند در دلها

حکایتی بین من و تو و خدا

که باران آمد و خدا آمد و تو نیامدی

به رسم باران و این هوای بارانی ، میشکنم بغض دلتنگی ها را

تا بگویم به تو، تا که باران است ، فاصله در بینمان گریزان است

این راز را خدا نداند ، تنها بین من و تو و باران است

خط آخر حرفم و آخرین کلام، به شرط اینکه سه نقطه بماند در آخر این کلام:

همیشه با تو میمانم ای تنها سر پناهم 


امسال سال تو است

از پاییز برگ ریزان که از بهار نیز زیباتر بود تا زمستان خاطره ای از پاییز بهاری
از آن خش خش برگهای درختان تا بارش نم نم باران یک دنیا خاطره برجا مانده و امروز یادگاری از پاییز و زمستان به جا می ماند
.
بهار من که گذشت ، بهار ما آمد. بهار عمر من پاییز بود که گذشت ، این بهار ، بهار زندگی من است
.
بهاری زیباتر از دیروز
  که بوی محبت از شکوفه هایی به رنگ عشق همه جا را فرا گرفته.
زمستان گرچه پر از خاطره های ماندگار بود اما تنها یادگاری که از آن به جا ماند همین بهار بود
.
ای دنیا از خواب سردی که رفته ای بیدار شو ، بهار آمده

ای تو که در دلت یک دنیا غم و اندوه نهفته است چشمهایت را باز کن و تنها یادگار روزهای سرد زندگی را ببین. حالا عاشقانه زندگی کن ، مثل ما ، مثل او که به امید تو لحظه های زندگی اش همیشه بهاریست
 !
بوی بهار را حس کن ، شکوفه های زیبا را که به امید تو بر روی درختان نشسته اند را ببین حالا تو نیز بهاری شو ! بهاری باش ، و مثل بهار پر از هیاهو باش
 .
پرندگان به هوای تو آمده اند که برایت بخوانند آواز آمدن طلوع دیگر از یک سال جدید
.
سالی که رفت دیگر گذشت ، به فردا بیندیش ، به بهاری دیگر ، به طلوعی دیگر
 !
اگر قلبت پر از غم است ، غمها را از دلت رها کن ، شاد باش و عاشقانه به عشق فردای زیباتر از دیروز زندگی کن. امسال سال تو است ، سال زنده کردن خاطره هایی به رنگ سبز
!
گرچه بهار می آید و زود میگذرد اما هنگام رفتنش تو نیز همراه با او همسفر باش .
از پاییز بهاری ، تا طلوع یک فصل رویایی . از زمستان سرد ، تا خاطره هایی به رنگ سبز
.
و اینک خاطره ای از پاییز و یادگاری از زمستان به جا مانده است خاطره ای به زیبایی پاییز و به طراوت باران ! غصه ها
  را در آغاز این بهار  از دلت بیرون کن ، قلبت را پر از عشق و امید کن و در این سال جدید با یاری خداوند یک زندگی تازه را امیدوارانه تر از دیروز آغاز کن .
 ای دنیا از خواب زمستانی ات بیدار شو که بهار آمده .
بوی بهار بوی پیراهن تو را میدهد ، زیبایی بهار به زیبایی چهره مهربان تو است ، رنگ آن به قشنگی رنگ چشمهای زیبای تو است و طراوات آن به پاکی قلب عاشق تو است عزیزم
.