عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

دلتنگ که می شوم

من شاعر نیستم! فقط، یک دنیا شعر نگفته دارم یک جیب پر از احساسات ترک خورده من شاعر نیستم!کلمه می بافم و سر دلتنگی هایم کلاه می گذارم! دلتنگ که می شوم پناه می آورم به عکس های تو،درد دوریت بر قلب شکسته ام چنگ میزند بخدا شکوه میکنم و بعد التماس ای کاش خدا صدایم را میشنید چند سال ازعمرم را برمیداشت و فقط چند دقیقه تو را به من پس میداد  دلتنگ صدایت نگاهت دستانت که میشوم زمین و زمان را بهم میریزم  دلتنگت که میشوم دلم که هیچ،دنیا هم برایم تنگ میشود رویاهایم با تو کم نیست تویی که با منی در سرزمین همیشه سبز خیالم هر روز، هر شب، هر لحظه و من، چون پروانه ای از شهد شیرین لبانت سیراب میشوم و چون عاشقی ازخود بیخود شده به دورت میگردم از چشمه زلال احساست جرعه جرعه مینوشم و چون پیچک به دورت میپیچم. من با رویای بودن تو روزگار میگذرانم، تو بی من چه میکنی؟‎‎‎


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد