از تو نمیخواهم جلوی همه بگویی دوستم داری،
نمیخواهم با من در خیابان قدم بزنی و به حرف هایم گوش دهی،
نه، نمیخواهم تاریخ تولدم را بدانی و وقتی آن روز رسید برایم هدیه مورد علاقه ام را بخری و یا حتی یک تبریک ساده بگویی،
رشتیها جزء اولین ایرانیها بودن که به دختراشون اجازه رفتن به مدرسه و تحصیل دادن.. اولین داروخانه شبانه روزی ایران(داروخانه کارون) و اولین خانه سالمندان و معلولین ایران توسط دکتر آرسن در رشت احداث شد.
اولین بانک ایران (بانک سپه) در رشت تاسیس شد... اولین بازیگر تئاترِ زنِ ایران (مرحوم فرخ لقا هوشمند) و همچنین مرحوم حمیده خیرآبادی معروف به نادره و ملقب به مادر سینمای ایران رشتی بود.. رشت اولین شهر برای صادرات و واردات با اروپا بود. اولین کتابخانه ی ملی ایران, کتابخانه ملی رشت بود. رشت تنها شهر در دنیاست که باران هایی بصورت خاکی در آن میبارد و معروف به خاک باران است..
معروفترین پروفسورها و مغزهای ایرانی در دنیا (پروفسور رضا, پروفسور سمیعی, مرحوم پروفسور اکبرزاده , مرحوم دکتر بهزاد پدر زیست شناسی ایران, دکتر محمدرضا عطرچیان عضو AFFILATE مهندسین سیویل آمریکا (ASCE) عضو سازمان بین المللی کارشناسان ORDINEX که مرکز آن در کشور سوئیس میباشد) و... رشتی هستند. این ها لاف نیست! بلکه عظمت یک شهر با پیشینه ی تاریخی, علمی و فرهنگیِ غنیست..
یه روز یه رشتیه در مخالفت با نفوذ بیگانگان در کشورمون قیام مسلحانه می کنه ولی هرگز حاضرنمیشه با سرباز ایرانی بجنگه اون رشتی وطن دوست و با غیرت رو با نام میرزا کوچک خان جنگلی میشناسیم.
یه روز یه رشتیه با گویش کاملا رشتی که زمانی رییس دانشگاه ملی ایران ( بهشتی ) بود ، پایه گذار دانشگاه صنعتی آریامهر ( شریف ) میشه ولی عشقی عجیب به تربیت فرزندان ایران دلیل همیشگی اون برای حضورش در دبیرستان البرز بود اون رشتیه نخستین دکترای ریاضی ایران یعنی دکتر محمدعلی مجتهدی بوده .و خانمم که تا زنده ام امید و شادی بخش تمام لحظاتمه
دوست دارم مهنازم
مدرسه که تموم شد منتظر کارنامه بودیم البته نه منی که نیازی به استرس نداشتم آخه همیشه می موندم تا امتحانم تصحیح بشه بعد می رفتم خونه
با معدل 19.6 فارغ التحصیل شدم.
آموزش و پرورش برای معدلین برتر شهرستان کاس های فوق العاده گذاشته بود که 2روز در هفته و ریاضی و زبان دبیرستان تدریس می شد تا با پیش زمینه بریم دبیرستان
چند روز می رفتیم و هر بار به یه بهانه تعطیل می شد و از اونجایی که کسی جز من زبون نداشت و اصلا برا کسی مهم نبود رفتم و باید جواب قانع کننده می گرفتم گفتند حاج فتاح نیامده پیش خودم می گفتم حتما کسیه که به خاطرش 2 هفته اس الکی تعطیلیم.
ادامه مطلب ...خیلی از خاطرات اون دوران واقعا افتضاحه که به دلیل ترس از فیلتر شدن نمی تونم بنویسم اما سر بسته به بعضیاشون اشاره می کنم.
جالبیش اونجا بود که به علت تغییرات مدیریتی آموزش و پرورش،مکان تحصیل تمام مقاطع تحصیلی قبل دانشگاهم یه جا شد.
محیط مدرسه که برام آشنا بود تنها یه پله رفته بودیم بالاتر. برنامه مدرسه،کار،... سر جاش بود.
ادامه مطلب ...
شعر نیست نثر نیست آهنگ نیست چیزایی هست که با گوشت و پوستم بهش ایمان دارم
مهنازم
به خدا چشم هایم را نمیخواهم،اگردیدنت نباشد
وقتی حتی به خانمم فکر می کنم تپش قلبم زیاد و هیجان زده می شم.
زمستانی نداشتم وقتی تو هستی خانمم نوید بهار بوده برام
وقتی بهت نگاه می کردم از اعماق وجودم خجالت می کشیدم
هنگامی که کنارم بودی هیچ وقت نتونستم اون چیزی که تو دل و ذهنم بود رو بیان کنم
در مواجهه با مهنازم خجالت می کشیدم و روزی نبود که اول دیدار دست و پام رو گم نکنم
هیچ گاه نتونستم تو چشمان زیبای خانومم مستقیم و طولانی نگاه کنم راستشو بگم به دلم موند
تحمل دیدن یه ذره اشک های خانومم رو نداشته و ندارم
تا زمانی که نفس می کشم هرگز نخواهم توانست چشمانم رو بر احساس عشقم نسبت به مهنازم ببندم
مهنازم محتاج لبانت هستم
که در بهار و تابستان،پاییز و زمستان مرا عاشقانه ببوسند
آنطور که آتشفشان خاموش درونم جان گرفته مهرت را فوران کند
من تو و تمام وجودت را نه برای یک هم آغوشی ساده برای تمام عمر می خواهم
همین ...
گرمای سوزان تابستان در حال اتمام بود و فصل برداشت میوه های تابستانی داشت به اتمام می رسید.
تابستون ها یادمه همیشه دوس داشتم از درختان نخل یا درختان انار و گوجه سبز های در هم تنیده اما شکننده بالا برم و چون نیاز بود کسی به سن و سال و ناتوانیم زیاد توجه نمی کرد.
اون تابستون قرار بود تعمیری اساسی تو خونمون انجام بدیم که طبق معمول بهترین گزینه بیگاری بودم
هر از گاهی هم به واسطه اشتباهاتم کتک می خوردم،خوب سنی نداشتم قرار نبود اندازه یه استادکار یا کارگر ماهر کار کنم.
بالاخره مدارس باز شد و ما یه شیفت صبح بودیم یه شیفت عصر
خوشحالم با بودنت مهنازم
وقتی توی همه ی سالهای مدرسه، از زنگ انشاء فراری بودی ، حالا چطور می تونی از خودت بنویسی؟.... اصلا مگه میشه آدما رو نوشت؟آدما رو باید زندگی کرد...چمه ؟؟؟ چی می خوام ؟؟؟ نمی دونم . . .
نمی دونم چی میخوام . . . فکر کنم روانی شدم
چراااا؟؟؟ چرا آخه ؟؟؟ چرا اشکم بند نمیاد خدایی؟؟
تو می دونی چمه ؟ من که نمی دونم . . .
اصلا نمی فهمم چمه . . .
نمی فهمم چی می خوام . . . .
نمی فهمم چی آرومم می کنه . . .
خدایی . . . هر شب تاسحر با تو حرف میزنم . . .
ولی چرا باز صبح که از خواب بیدار میشم نا آرومم . . .
چرا اشکم خشک نمیشه . . . چراااااا؟؟؟
خسته شدم از بس که خودمو از همه مخفی کردم . . .
و توی تنهایی خودم اشک ریختم . . .
مهناز جونم از گریه خسته شدم . . .
مهناز جونم کمکم کن . . . کمکم کن