عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

تابستان پایان دوره راهنمایی

مدرسه که تموم شد منتظر کارنامه بودیم البته نه منی که نیازی به استرس نداشتم آخه همیشه می موندم تا امتحانم تصحیح بشه بعد می رفتم خونه

با معدل 19.6 فارغ التحصیل شدم.

آموزش و پرورش برای معدلین برتر شهرستان کاس های فوق العاده گذاشته بود که 2روز در هفته و ریاضی و زبان دبیرستان تدریس می شد تا با پیش زمینه بریم دبیرستان

چند روز می رفتیم و هر بار به یه بهانه تعطیل می شد و از اونجایی که کسی جز من زبون نداشت و اصلا برا کسی مهم نبود رفتم و باید جواب قانع کننده می گرفتم گفتند حاج فتاح نیامده پیش خودم می گفتم حتما کسیه که به خاطرش 2 هفته اس الکی تعطیلیم.

 

هفته سوم بود که دیدم یه دانش آموز سبزه سیما اومد و کنار من نشست،استاد اومد و بدجور هوای بغل دستی من رو داشت.

وقت استراحت بود که سر  حرفو باهاش باز کردم بله حاج فتاح حاج فتاح این بود! فرزند معظم شهدا! با اون همه معلم خصوصی،نمره،سر جلسه رسوندن بهش و... از من بی کس و کار،اوباش و... 5 صدم معدلش بالاتر بود!ریختم به هم،از اونجا بود که جرقه بی انگیزگیم زده شد.

تابستون با همین کلاسها،کارای باغ خودمون،کارای مخفیانه،فوتبال و... داشت به اتمام می رسید که خبری آسمانم رو تیره کرد خبر مرگ بهترین دوستم که 3سال با هم بودیم

سعید با آتش به کام مرگ رفت. با انفجار مخزنی که مقداری بنزین داشته آتیش می گیره و هنگام تلاش برا خاموش کردن خودش می پره تو حوض حیاطشون که همون عفونت پایانی بود بر دوستی ما تو این دنیا

دوسش داشتم

روزها به هر بهانه ای سر قبرش بودم،شاید به خاطر نحوص من بود که به کام مرگ رفت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد