خیلی سخته آدم برگرده به گذشته،گذشته ای که با هربار فکر کردن به اون جز جریحه دار شدن احساساتت چیزی به همراه نداره اما به خانمم قول دادم همیشه و در همه حال باهاش صادق باشم.
بچه که بودم یتیم وار به عرصه گیتی پا گذاشتم وقتی که یه ذره فهمم راجع به محیط بیشتر شد متوجه شدم که زن همسایه مون به من شیر داده و از طرفی چون همزمان با من به دخترش هم شیر می داده پس من یه خواهر رضائی داشتم.
پدرم به خاطر شغلش که آزاد بود شش ماه از سال خونه نبود و این برام اوایل کابوس بود آخه دوس نداشتم با کسی زندگی کنم که حس مادری بهش نداشتم.
ادامه مطلب ...مهنازم شده بعضی وقتا دلت سخت بگیره هیچی برات جذاب نباشه هیچی. هیچی نتونه بخندونت .حتی گریه ام نمیتونی بکنی (و این بدترین حالته ) مرتب فکر میکنی راه رفتنت آروم بشه. بری تو لاک خودت و بدجور غرق بشی تو افکارت ؟
من الان دقیقا این حسو دارم
حس خوبی نیست وقتی بدونی خسته کننده ای . وقتی خودتو دور میبینی از اهدافت از آرزوهات
من خستم عزیزمهیچ کس با دیدن مسابقه ی فوتبال ، فوتبالیست نمی شود! نترس ، نوشته هایم را بخوان ، افسردگی نمی گیری
خدایا آنگونه زنده بدارم که دلی نشکند از بودنم و آنگونه بمیران که دلی به وجد نیاید از نبودنم همه چیز را یاد گرفته ام! ...
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم ... یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم ... تو نگرانم نشو !!دلگیرم از تمام الفبای بی
کسی ، به خصوص این پنج حرف : ف ا ص ل ه .
کاش مغزمون مثل کامپیوتر
بود ویروسی میشد و همه
ی خاطره ها و همه ی اون چه که اذیتمون میکنه پاک میشد .
گاهی آرزو می کنم ضربه ای
چیزی به سرم وارد بشه و برای همیشه دچار فراموشی بشم و فراموش کنم همه ی این 28
سال زندگی رو
لحظه لحظش آزارم میده کاش
همشون از ذهنم پاک میشدن!!!
فقط مهنازم باشد و یک سال عشق
شاید که نه قطعا سیاهترین برگ تاریخ زندگی سراسر ننگینم بود.
وقتی کودکی بیش نبودم، نمی دانستم چه آینده ای در پیش رو دارم
اگر می دانستم هرگز نمی گذاشتم به این سن برسم
هم اکنون که معشوق اول و آخرم تنهایم گذاشت می دانم که اگه تمام دنیا رو هم داشته باشم جای مهر مهنازم را پر نخواهد کرد.
مهنازم اصلا می دونی الان کجام؟چه می کنم؟غذام چیه؟شبا کجا می خوابم؟....
می دانی وقتی آشنایی ازم بپرسه چرا به این روز افتادی باید چه بگویم؟
می دونی چقدر دلم برایت تنگ شده؟تنها کسی بودی که واقعا مرحمی بر دردهایم گذاشتی
سوالی که همیشه از خودم پرسیدم اینه که چرا مرا به دنیا آوردید و قربانی هوسهایشان کردید؟
آخه شما با اجازه ی کی منو به دنیا آوردید؟
مادر کاش بودی تا ازت بپرسم برای چی منو زائیدی ؟؟
میدونی مهنازم من خلق شده ی عشق نیستم ....من مسئول حواس پرتی مادر و پدرم در یک لحظه ی هم آغوشی ام
یک لحظه غفلت ...یک لحظه فراموشی
چرا آوردید تو دنیایی که حداقل امکانات عدالت وجود نداشته،بعد از سالها که عاشق شدم معشوقم باید این رفتارش باشه با منی که جز اون کسی رو ندارم
من به دنیا اومدم .... مزه ی زندگی رو چشیدم ...... اینقدر به نظرم ناخوشایند بوده که تولید مثل رو وظیفه ی خودم نمیدونم
من از پدر شدن میترسم ............ چون احساس میکنم این اولین خیانتیه به فرزندی که به دنیا میاد کردم
و فرزندی که با خیانت پدر به دنیا بیاد میدونم عاقبتش بهتر از من نخواهد بود .........
بله مهنازم،خانم جان این بود قصه تولدم
گوشــی موبایلــی
کــه تــوی دســت فـــشرده نــشه
بــه خاطــرِ تـــــو
بوســیده نــشه
شـــب کــنار بالــش
گذاشــته نــشه
چــند بــار نیمه
هــای شــب بــه خاطــر پیــام هـــای احنــمالی ت نگــــاه نــشه
با پیامت صبح آغاز
نشه با پیامت خستگی ازتنم در نره با پیامت برنگردم اتاق با پیامت شب نشه....
گوشــی مــوبایل
نـــیست کــه…
کاش اون نرم افزار رو روی گوشی موبایلت نصب کرده بودم تا الان به فکر آینده مون بودی نه ترکم
سـلام مـترو…شـناخـتی؟آری هـمانـم!فـقط ایـن بـار تـنهـایم…
یادت
ک هست اولین نگاهش رو در سکوهای تو لمس کردم؟
راسـتی مـترو مـسیرت
بـه سـوی مــرگ هـم مـیخورد..؟
بـه سـوی جـهنم
چـطور..؟
بـیخـیال،مـن حـوصـله
ی ایـستادن در مـترو بـدون ِ عـشقم را نـدارم…
بـخوابم روی ریـل
زودتـر مـیرسـم…بـه
مــــَرگ…!
از تــــو چه پنهان،
گاهی آنقدر خواستنی
می شوی
که شروع می کنم
به شمارش تــک تــک
ثانیه ها
برای یک بار دیگر
رسیدن،
به تـــــــــــو
یخ آب میشود در روح
من،
در اندیشه هایم.
بهار،
حضور توست
بودنِ توست