عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

دوره راهنمایی تا شروع دبیرستان

گرمای سوزان تابستان در حال اتمام بود و فصل برداشت میوه های تابستانی داشت به اتمام می رسید.

تابستون ها یادمه همیشه دوس داشتم از درختان نخل یا درختان انار و گوجه سبز های در هم تنیده اما شکننده بالا برم و چون نیاز بود کسی به سن و سال و ناتوانیم زیاد توجه نمی کرد.

اون تابستون قرار بود تعمیری اساسی تو  خونمون انجام بدیم که طبق معمول بهترین گزینه بیگاری بودم

هر از گاهی هم به واسطه اشتباهاتم کتک می خوردم،خوب سنی نداشتم قرار نبود اندازه یه استادکار یا کارگر ماهر کار کنم.

بالاخره مدارس باز شد و ما یه شیفت صبح بودیم یه شیفت عصر

تو مراسم آغازین دعا و شعار هفته می خوندم که حدیثی بود از ائمه و بچه ها تکرار می کردند.

تو این مقطع هم روال مثل قبل بود با این تفاوت که اندکی بزرگتر و با تجربه تر شده بودم.

درس و کار و فوتبال و نمایندگی کلاس سر جاش بود،به جای اولیای بچه ها کارنامه و امتحاناتی که نمره لازم رو نگرفته بودند رو امضاء می کردم و چون خطم خوب بود کسی متوجه نمی شد!

برگه های امتحانی کلاسی رو می بردم خونه و تصحیح می کردم آخه با فاصله زیاد نمره اول بودم و اطمینان خاصی به من داشتند.

دفتر کلاسی دست بود و هر از گاهی حضور غیاب بچه ها یا نمراتشون رو دست کاری می کردم.

عصرها وقتی خودمون کار نداشتیم می رفتیم با بچه ها کار می کردیم که یه پول تو جیبی بگیریم.

بعضی وقت ها هم می شدم استاد خصوصی دوستام!

اون دوران متاسفانه با توجه به بافت قدیمی و مذهبی حاکم بر شهر بچه ها مخفیانه کارهای بدی انجام می دادند که از شانس بد ما پسر عمویی داشتم که بدجور مبتلا بود و چون شباهت زیادی به من داشت همیشه برام دردسر درست می شد!

منی که مقید شده بودم که حتی نماز صبحم هم به جماعت می خوندم .

مسول پایگاه بسیج مدرسه،مسول کتابخانه و حل اختلاف بین بچه ها بر عهده من بود.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد