عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

خدا کند که نباشم و غمش را ببینم


به گمانم بزرگترین دارایی ِ زندگی ِ هر شخصی، همین انسانهای اطرافش، همین کسانی که برایت پیغام می گذارند. که اعلام می کنند حواس شان به تو هست.همین کسانی که با دو سه خط پیغام نشان می دهند چقدر دل شان پی ِ تو، دل ِ تو و درد ِ توست. که چقدر خوب تو را می خوانند. همین افرادی که پیگیرند...که نباشی دلگیرند. همین آدم هایی که دلتنگ ات می شوند و بی مقدمه برایت می نویسند. وقت هایی دو سه خط شعر می فرستند. که بدانی خودت... وجودت... خوب بودن حال و احوالت برای کسی مهم است. آدمیزاد چه دلخوش می شود گاهی، با همین دو سه خط نوشته...دو سه خط پیغام، از کسی حتی آن سر ِ دنیا. حس ِ شیرینی ست که بدانی بودن ات برای کسی اهمیت دارد، نبودن ات کسی را غمگین می کند. وقت هایی هست که می فهمی حتی اگر دلت پُر درد است، باید بخندی و شاد باشی، تا آدم هایی که دوستت دارند را، غمگین نکنی. خواستم بگویم که چقدر این دارایی های زندگی ام، این انسانها، برایم پُر ارزش اند. که چقدر خوب است داریمشان.و معشوقی که به عشقش مینگارم.بر خلاف تصور بعضی ها حتی پیامی و نظری که اینجا برایم مینویسد به همه هستی می ارزد چرا که اوست که آرامش مطلق من است و تنها کس و کار من،کسی که با خنده اش دنیا از آن من است و اخمش جهنم خدا برای من.خدا کند که نباشم و غمش را ببینم....

من این گونه عاشق شدم

خوب می دانستم که او روزی عاشق مرد دیگری بوده. یعنی اگر راستش را بخواهید، هنوز هم مطمئن نیستم که عاشق اش هست، یا نیست. من را بیشتر دوست دارد، یا...

اما اینها برای من مهم نبوده و نیست. به نظر من هیچ چیزی لذت بخش تر از این نیست که تو زنی را در آغوش بگیری، فقط به این خاطر که دیگر نگذاری زخم های آغوش های گذشته اش را کسی ببیند.

من این گونه عاشق شدم و او را در آغوش کشیدم.


دلم گرفته از آدمای این زمین خاکی

امشب از اون شبهای وحشتناکه!

از اون شبهایی ک یه بغض گلوم رو گرفته

دنبال یه بهونه هستم تا این بغض لعنتی رو بترکونم

دلم گرفته از آدمای این زمین خاکی

از آدمایی که فقط از دور قشنگ هستند



 
ادامه مطلب ...

بکارت


"بکارت" را درست بخوان!

یک بار دیگر برایت تفسیر می کنم

یعنی

صاحبش بکارت می آید، چون هنوز

این یکی را امتحان نکرده ای!!

اما وقتی بکارت را از او گرفتی ، دیگر بکارت نمی آید!

چون دیگر امتحانش کرده ای و میروی سراغ دیگری که بکارت بیاید!

اما یادت باشد

یکی هست که روزی بکارت رسیدگی کند


همه ی عاشق ها به خانه می رسند

تمام داستان های زندگی من از روزی آغاز شد که تو را دیدم... و این تنها داستانی ست که هیچ انتهایی ندارد!

اگر هم داشته باشد آخر داستان تو همه ی عاشق ها به خانه می رسند...


آدم ِ کتبی

نمی دانم چرا همیشه کتبی ام بهتر از شفاهی بود؟! آدم ِ کتبی که من باشم پای تلفن هیچ حرفی برای گفتن ندارد...حوصله اش سر می رود...موضع ش سکوت است...دل دل می کند هرچه زودتر مکالمه تمام شود...گوشی را بگذارد و برود حرف هایش را بنویسد و بفرستد برای او...برای همان اوی دوست داشتنی ِ پای تلفن...

آدم ِ کتبی که من باشم دنیای مجازی را به آن بیرون ترجیح می دهد، عاشق ِ اس ام اس بازی و ایمیل و چت کردن است...بیست و چهار ساعت شبانه روز آنلاین است....دوست دارد آن لحظات ِ شیرین را ثبت کند، نگه دارد جایی...تا هر وقت که دلش خواست و دلتنگ ِ یار شد به آخرین نوشته رجوع کند و دلش غنج برود...آدم ِ کتبی که من باشم قادر است صد و پنجاه خط، نامه ی فدایت شوم بنویسد بی آنکه حتی یک خط از حرف ها تکراری شود...اما یک "دوستت دارم" ساده را پشت تلفن دریغ می کند...نمی دانم چرا...ما آدم های کتبی؛ از رو در رو حرف زدن بیزاریم...عوض ش تا دلت بخواهد اهل نامه نگاری هستیم...می توانیم سه ساعت ِ تمام چت کنیم و خسته نشویم اما یک خط در میان پاسخ ِ تماس های موبایل مان را با اس ام اس بدهیم... آدم ِ کتبی همیشه در کیف ش کاغذ و خودکار دارد...آدم کتبی، کتبی است دیگر...کاریش نمی شود کرد...

و چه خوب کسی وارد زندگیت شود که هیچوقت لذت خواندن تکست های عاشقانه اش را از تو دریغ نکند !! که بداند ارزش ِ آن اس ام اس "دوستت دارم"، از هزار ساعت مکالمه ی تلفنی بیشتر است برایت



"عشقِ من، جرم مرتکب شده من است"

"و ابلهانه می پندارند که.."

لذتی دارد بی تعادلی این روزها.. همین که شب و روزم یکی شده، همین که دوست دارم خلیج را به چشم هایم بکشم.. و عشق را از آستینم بزنم بیرون.. و هی اعتراف کنم..و با هر اعتراف، هم پای خیابان ها اسپانیولی برقصم..

"عشقِ من، جرم مرتکب شده من است"

ما زندانیم..و زندانی مان عریانی آدمی ست..سلول سلول مان پر است از چوبه دارهای آماده و مرز دیوارهایمان حدی ست که به بی نهایت ها میل می کند.. ما عادت داریم از پشت نقاب هایمان حرف بزنیم، دست تکان دهیم، سر بجنبانیم و به خود، به منیّت مان مرتد شویم.. ما عادت داریم به مدارهای اندیشه هایمان وزنه ای بیاویزیم به سنگینی یک سقف و به سبکی یک احتمال..آری!ما به تقلید، به کفر، به توجیه، به جهل های مدرن عادت داریم. ما حوّاییم و ممنوعه هایمان تفکر و بینش است. و خدایمان مصلحت. ما به هبوط عادت داریم.. ما عادت داریم چایمان را سرد بنوشیم، خامه هایمان را بی عسل لقمه بگیریم. با چشم های باز بخوابیم. با دست هایمان بدویم.. و حول میدان های شهرمان عمریست بی هدف می چرخیم.. این عادت ماست. عادت "ما"ی زیر نقاب هایمان، که تبسم هایمان را جا بگذاریم در عمق مردمک چشمانی که می گرید..



 
ادامه مطلب ...

عشق یا عادت؟

اینکه جدیدا با با عذاب روحی- جسمی که به خودم میدهم دارم زجر می کشم خیلی بده اما دلیلش خیلی بدتره   بعضیا فک می کنن با خیلیام خیلیام فک می کنن با بعضیام قشنگیش اینه که من موندم و تنهایی هام و عاشقانه هامون با خانمم

درود بر عاشقان نه وابستگان!  به تماشا سوگند و به آغاز کلام...

اصل موضوع عشق  در علم امروز و روابط امروزی یه خورده زیر سوال رفته و نمیشه با اون قداست عشق در دوران های گذشته مثل عشق های لیلی و مجنون،شیرین و فرهاد و رومئو ژولیت و ...  مقایسشون کرد، هرچند که این داستان ها هم به اعتقاد من افسانه هایی بیش نیستند اما واقعا" نمیشه به عشق های پاک گذشته ها شک کرد، با پیشرف علوم و تکنولوژی های امروزی دیگه فراقی وجود نداره، به برکت روابط اجتماعی امروزی دیگه هر روز، روز وصاله! و چیزی جز یه عادت و شهوت دوران های نوجوانی و جوانی معمولا" چیزی وجود نداره اما این فرضیه هم گاهی اوغات زیر سوال میره مثلا خیلی پیش اومده که دیدیم یه پسر زیبا و پولدار عاشق یه دختر معمولی میشه و حتی بخاطر نرسیدن به اون دست به خودکشی هم زده؛ پس این عشقه یا عادت و یا دوست داشتن ؟


 
ادامه مطلب ...

عشق پاک

کاش روزی میرسید

تـــوی ایــــن اتـــاقــــ تنــــها

دیگــر غصــہ ے ایــن همـــہ فاصلــــہ را نمی خــــوردمـ

گلــه از تــــــو نــــدارمـ ، شـــایــد خــدا مقــــصر باشـد

مقــــصر باشــد کـہ ایــن عشــــقــ با ایــن فاصلــــہ

اینقــــدر پــــاکــ مـــانــدهـ اســــتـــ ...


واپسین سخن

واپسین سخن این بود که گفت: «خوش به حالِ من که برای تو می‌نویسم»... چیز دیگری می‌ماند برای گفتن یا نگفتن؟