عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

بی تو

دو خط موازی به هم نمی رسند اما جدا هم نمی شوند و عشق همین است ..بیا دو خط موازی باشیم!




کاش اجازه داشتم فریاد بزنم و به او بگویم:>>روزی می رسد که خواهی فهمید یک زن ، هر چقدر هم عاشق باشد؛ هر چقدر هم خود آزار و هر چقدر هم دیوانه سردی که ببیند؛ هر چقدر هم بی مقصد باشد هر چقدر هم بی خانه هر چقدر هم مثل الان مصلحت اندیشی کند و با مظلوم نمایی و حرف های مردم برایش مهم باشد پای رفتنش فلج نمی شود<< میرود.

 

 تنهایی اساسا" از نبودن کسی شروع میشود که باید باشد و نیست، یک حقیقت تلخ است که میخورد وسط پیشانی آدم و کاریش هم نمیشود کرد. تنهایی حقیقتی ست که توی بغض هامان گم کردیم، همان بغضی ست میان سینه که نه بالا می آید لامصب، نه پایین می رود لعنتی. تنهایی پناه بردن است به همه کس و همه چیز، پخش شدن است توی کوچه، توی خیابان...تنهایی یعنی رفتن به جاهایی که نباید بروی، یعنی سلام کردن به کسانی که نباید سلامشان کنی...تنهایی یعنی از راه دور برگشته باشی و کسی به استقبالت نیامده باشد ، یعنی رفته باشی از من ، رفته باشی از ما...تنهایی یعنی نبودن " تو " و نیمکت هایی که پر از نبودن های ماست. تنهایی یعنی امتداد ثانیه های پتک وار پرتکرار...و بعد رسیدن به جایی که درونت می‌شود برهوت وسیعی از تنهایی‌ و صدایت درون خودت می‌پیچد بس که خالی شده ای، بس که تنها مانده ایی...تنهایی یعنی یادت برود تنهایی نمیشود از پس تنهایی برآمد. در عشق های انسان ها ، گاهی تواضع و از خودگذشتگی ای وجود دارد که وحشتناک و تباه کننده است ... !اگر بشود نام آن را عشق گذاشت - چرا که عشق تباه نمی کند ، بلکه تعالی می بخشد - ... چیزی این چنین به لجن کشیده شده ... فقط خواستن دل است وبس ! ... و چنین تواضعی هم تنها هراس از دست دادن ... در حضور دیگران می گویم تو محبوب ِمن نیستی و در ژرفای وجودم می دانم چه دروغ بزرگی گفته ام .می گویم بین ِما چیزی نبوده تنها برای اینکه از دردسر به دور باشیم. شایعات آن عشق شیرین را تکذیب می کنم و تاریخ زیبای خود را ویران می کنم . احمقانه ، اعلام بی گناهی می کنم نیازم را می کشم ، بدل به کاهنی می شوم عطر خود را می کشم و از بهشت چشمان تو می گریزم نقش دلقکی را بازی می کنم ، عشق من و در این بازی شکست می خورم و بازمی گردم چرا که شب _حتی اگر بخواهد _نمی تواند ستاره هایش را انکارکند و دریا اگر بخواهد ، کشتی هایش را .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد