من از بچه گی نحس بودم و هیچ وقت احساس شادی نکردم.
یکی از دوستایی که جزء اولین کسائی بود که بدون نسبت خویشاوندی و همسایگی با هم رفیق شدیم مسعود بود.
خیلی
با هم جور بودیم البته اون مثل من شر نبود؛پسری موقر و گوشه گیر بود در قیاس با
من.
همینجوری راه میرفتم و زمین و زمون رو از الطافم بی بهره نمیذاشتم. دیگه واقعا بریده بودم ... نمیکشیدم ... خسته شده بودم از زندگی ... نمیدونم چقدر راه رفته بودم ... به خودم که اومدم اولین پله پل هوایی آبی رنگ جلوم بود ... یه فکری مثل برق از جلو چشمام رد شد ... خودکشی ... از اولین روزی که خودمو شناختم فهمیدم خودکشی کار آدمای ضعیفه ... از خودکشی بیزار بودم ... نه ... خودکشی راه درست نیست ... ابله جون یه لحظست ... سریع خلاص میشی و تمام ... نه من نمیخوام اینجوری بمیرم ؛ نمیخوام اینجوری پا پس بکشم ؛ من قاسمم... همون نگار قرص و محکم همیشه ... صبور و در عین حال محکم ... من ضعیف نیستم ؛ نباید کم بیارم ... نه من تا تهش وایمیستم.
مهنازم سلام
صبح زیبات بخیر و سلامت
خانمم وقتی فرمودی میخوام باهات حرف بزنم فقط شنونده باش؛اینقدر ذوق کردم که خدا می دانست.
نفس اینقدر دلم هوای نفس مسیحاییت رو کرده بود که خدا می دانست.
گلم هنوز وقت نشده متن هایی از آشنایی و احساسم برایت بنویسم اما باور کن اینقدر حرف برای گفتن هست که هیچ خواننده ای وقتی برای آن نخواهد گذاشت. ادامه مطلب ...
مهنازم لمسِ تن تو
ش ه و ت
است و گناه
حتی اگر
خدا عقدمان را ببندد
در کشورِ مـنـــ "بکارتــ"...!!
هــمــانـــ کــاغــذ نقره اے رنگـ داخلـ پاکتـ سـیـگـار اسـتـ...!!
پــارهــ کهــ شــود...!!
ادامه مطلب ...دستانم شاید !!
اما ...
دلم نمی رود به نوشتن...
این کلمات
به هم دوخته شده کجا، احساسات من کجا..!!
ان بار
نخوانده مرا بفهم !
نفرین بر عشقی که هوس نامیده شد و مهنازم رو تحت تاثیر قرار داد
خواستم تا بار دیگر چیزی بنویسمبعضی چیزها را " باید " بنویسم
نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه "
برای اینکه " خفه نشم "
همین !!