عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

تنهایی

تنهایی حق کسیه که خیانت کرده
اما...
همیشه نصیب اونی میشه که وفادار مونده

مرگ اولین دوستم

من از بچه گی نحس بودم و هیچ وقت احساس شادی نکردم.

یکی از دوستایی که جزء اولین کسائی بود که بدون نسبت خویشاوندی و همسایگی با هم رفیق شدیم مسعود بود.

خیلی با هم جور بودیم البته اون مثل من شر نبود؛پسری موقر و گوشه گیر بود در قیاس با من.

ادامه مطلب ...

لعنت

لعنت به شما ... لعنت به همتون ... از همتون بدم میاد ...از همه شمایی که تو من شدنم نقش داشتید....

همینجوری راه میرفتم و زمین و زمون رو از الطافم بی بهره نمیذاشتم. دیگه واقعا بریده بودم ... نمیکشیدم ... خسته شده بودم از زندگی ... نمیدونم چقدر راه رفته بودم ... به خودم که اومدم اولین پله پل هوایی آبی رنگ جلوم بود ... یه فکری مثل برق از جلو چشمام رد شد ... خودکشی ... از اولین روزی که خودمو شناختم فهمیدم خودکشی کار آدمای ضعیفه ... از خودکشی بیزار بودم ... نه ... خودکشی راه درست نیست ... ابله جون یه لحظست ... سریع خلاص میشی و تمام ... نه من نمیخوام اینجوری بمیرم ؛ نمیخوام اینجوری پا پس بکشم ؛ من قاسمم... همون نگار قرص و محکم همیشه ... صبور و در عین حال محکم ... من ضعیف نیستم ؛ نباید کم بیارم ... نه من تا تهش وایمیستم.

ادامه مطلب ...

چرا ایمیل نزدم؟

مهنازم سلام

صبح زیبات بخیر و سلامت

خانمم وقتی فرمودی میخوام باهات حرف بزنم فقط شنونده باش؛اینقدر ذوق کردم که خدا می دانست.

نفس اینقدر دلم هوای نفس مسیحاییت رو کرده بود که خدا می دانست.

گلم هنوز وقت نشده متن هایی از آشنایی و احساسم برایت بنویسم اما باور کن اینقدر حرف برای گفتن هست که هیچ خواننده ای وقتی برای آن نخواهد گذاشت. ادامه مطلب ...

اگر تو عاشق من نباشی … !

مهنازم لمسِ تن تو
ش ه و ت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد

ادامه مطلب ...

کشور من...

در کشورِ مـنـــ "بکارتــ"...!!

هــمــانـــ کــاغــذ نقره اے رنگـ داخلـ پاکتـ سـیـگـار اسـتـ...!!

پــارهــ کهــ شــود...!!

ادامه مطلب ...

دستانم شاید !!

دستانم شاید !!
اما ... دلم نمی رود به نوشتن...
این کلمات به هم دوخته شده کجا، احساسات من کجا..!!
ان بار نخوانده مرا بفهم !

  ادامه مطلب ...

دردناکترین جای قصه

دردناکترین جای قصه

 اونجاییه که برات آرزوی خوشبختی بکنه ..!

نفرین بر عشق

نفرین بر عشقی که هوس نامیده شد و مهنازم رو تحت تاثیر قرار داد

خواستم تا بار دیگر چیزی بنویسم

اما نه قلم نوشت و نه کاغذ نوشته هایم را روی خود حک کرد

چرا که هر دو دانستندکه باید دوباره شرح و حال غم مرا بنویسند
 
ادامه مطلب ...

" خفه نشم "

بعضی چیزها را " باید " بنویسم

 

نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه "

 

برای اینکه " خفه نشم "

 

همین !!