عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

مرگ اولین دوستم

من از بچه گی نحس بودم و هیچ وقت احساس شادی نکردم.

یکی از دوستایی که جزء اولین کسائی بود که بدون نسبت خویشاوندی و همسایگی با هم رفیق شدیم مسعود بود.

خیلی با هم جور بودیم البته اون مثل من شر نبود؛پسری موقر و گوشه گیر بود در قیاس با من.

روزها  می گذشت و پیوند عاطفی بین ما بیشتر می شد به طوری که صمیمی ترین دوستم شده بود.

هواشو داشتم چون زیاد با بقیه نمی جوشید.

اواسط ثلث دوم سوم ابتدایی بودیم،اون روز با یکی از بچه ها قرار بود یه کتک مفصل به یه دانش آموز سال چهارمی بزنیم، مسعود اون روز با ضربه مشت یکی از همکلاسی های خودمون که هیچ وقت مشخص نشد دلیلش،به بیمارستان برده میشه؛کاش اون روز تنهاش نمیگذاشتم....

بعدها شنیدم که سرطان خون داشته و اون ضربه سرآغازی بوده بر استارت عود بیماریش....

یکی از روزهایی که از شیمی درمانی اومده بود با اصرار زیاد از مادرش خواسته بود که من برم پیشش،اون آخرین دیدار ما تو این دنیا بود کاش من به جای اون مرده بودم آخه خدا چرا من رو نبردی؟!!!

اون که گناهی نداشت،آینده ای درخشان داشت اما من چی؟!

همیشه هر وقت میرم شهرستان محاله نرم سر مزارش و اشک ها ی حصرتم سرازیر نشه آخه چرا اینجور شد؟...

اینقدر برام دردناکه که الانم بعد از سال ها که دارم می نویسم بغض گلومو فشار میده

مهنازم من تو همه غم هام هیچ وقت طوری برخورد نکردم که احساس ضعف نشون داده باشم اما غم دوریت و سگ محلیات امانم رو بریده

آخه به کدامین گناه عذابم میدی؟

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد