عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

عشق ما تو را کم دارد پس برگرد

میدانستم عاشق بارانی ،
آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشکهایم ،
 تا اشکهایم ابر شود و باران ببارد
این اشکهای من است که بر روی تو میبارد
آسمان با دیدن چشمهای من می نالد
عشق همین است و راه آن نفسگیر
باز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش،
دردهایی که درد نیست
  چون دوایش تویی
خیالی نیست دلتنگی ها و بی قراری هایش، چون چاره اش تویی
عزیز من تویی، در راز و نیازهایم تنها تویی
با تو بودن یعنی همین ،
یعنی من عاشقم بیشتر از تمام عشقهای روی زمین
عزیزم خیلی دوستت دارم ، تنها همین احساس است که در دل دارم
این کلام جاودانه را از من بپذیر ، در روزی که قلبم درونش غوغاست ،
این احساس صادقانه را از من بپذیر ، در روزی که حال من حال خودم نیست
همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ، همیشه میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری
اما
. تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن وفاداری
که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم
همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند
انگار که عشق تو جایگاهی جاودانه است ، دنیا هم خراب شود ، عشق تو سرپناهی بی انتها برای من است
همین مرا آرام میکند ، همین مرا به شوق همیشه داشتنت عاشق انتظار میکند
از خوبی های تو نمیتوان گذشت تو لایق بهترینی
یک روز زیبا با تو میگذرد و یک شب پر ستاره میرسد، وای که شبها با تو چه رویاهایی دارم،
وقتی شب میرسد به یادت چه
  حالی دارم ، نمیخوابم ، به یادت بیدار میمانم ، تا سحرفرا رسد و دوباره تو را ببینم ، این است زندگی من با تو ، که همیشه من همینم
این شده زندگی من که روز و شبم شدی تو ، لحظه به لحظه تمام فکر و ذکرم شدی تو ، حتی اگر لحظه ای میخوابم در خوابم میبینم تو را ،بگذار اینگونه بگویم که من، بدون تو نمیخواهم زندگی را



حق با توست

این دو جواهر درخشان ، این دو کهکشان بیکران مرا عاشق کرد.
این چشمهای زیبایت مرا شیفته ی با تو بودن کرد
.
یک لحظه به آنها خیره شدم و یک عمر اسیر قلبت شدم
.
چشمهای زیبایت را دوست دارم ، هر چه به آن خیره میشوم عاشقتر میشوم
.
در عمق چشمانت میتوان به اوج آرامش رسید ، میتوان از دلتنگی ها رها شد ، قله ی خوشبختی را دید و امیدوار شد
.
چه دنیای قشنگیست چشمهای زیبایت ، چه لحظه ی زیباییست خیره شدن به این دنیای بی همتا
نمیخواهم چشمهایت ستاره ای درخشان باشند که هر کسی، به آن خیره شود و آن را مال خودش بداند، دلم میخواهد چشمهایت دو گوهر درخشان باشد که در صندوقچه ی قلبم پنهان باشد
.
آنگاه که خیره میشوم به چشمهایت ، دلتنگی را در قلبت حس میکنم ، میبینم امواجی از دریای اشک را و چشمهای من نیز درون آن غرق میشوند
.
اوج لحظه های عاشقی ، دیدن یک رویای همیشگی ، نه اینبار دیگر خیال نیست ، اینبار یک زندگی ، پر از خاطره های شیرین است
.
چشمهای زیبایت از دور دستها نیز میدرخشد ، آنقدر درخشان است که برق آن چشمهای مرا نیز نورانی میکند
.
بیا تا خیره شوم به این دنیای زیبا ، بگذار ببینم تو را تا لحظه ی طلوع فردا
.
اوج لحظه های دلتنگی ، آغاز فاصله هاست ، اما برق چشمانت در دل آسمان است ، ستاره هایی که دیگر نوری ندارند آنگاه که چشمهایت خیره به آسمان است
.
چشمهای زیبایت را همیشه دوست دارم ، زیرا بدون آن زندگی ام تیره و تار است
.



میخواهم برای تو بنویسم

میخواهم برای تو بنویسم ، از تو بنویسم تا بشکنم لحظه های انتظار را
میخواهم از عشق بنویسم ، از عشقی که با تو قلبم را به خود وابسته کرده است
.
از تو مینویسم ای همنفسم ، نمی نویسم که مثل یک خاطره بماند ، مینویسم که جاودانه بماند حرفهای عاشقانه ام
.
هر چه بین ماست خاطره نیست ، یک حرف دل عاشقانه است ، عزیزم بخوان آنچه که برای تو نوشته ام ، درک کن آنچه که در قلبم میگذرد و حس کن که چقدر برایم عزیزی ای نازنینم
.
میخواهم برای تو بنویسم ، تا شبهای تنهایی بخوانی حرفهای مرا ، تا دیگر احساس تنهایی نکنی ، با ماه درد دل نکنی و شبها را تا سحر بیدار نمانی ، به یاد من باشی اما دلتنگم نشوی
.
من همیشه در کنار توام ، حس کن مرا درون قلبت ، ببین که چه عاشقانه نگاهت میکنم
 .
میخواهم از تو بنویسم ، از تو که خودت سرشار از کلمات عاشقانه ای
.
هرگاه که سخن میگویی ، زبانم بند می آید ، نمیدانم که در مقابل این همه احساسات قشنگت چه پاسخی بدهم ، تنها سکوت میکنم تا با شنیدن حرفهای قشنگت آرام شوم
.
پس نگو چرا ساکتم ، من در حال شنیدنم ، دوست دارم حرف بزنی برایم ، و بگویی از رویاهای شیرین ، بگویی از خودت ، از آن قلب مهربانت
 .
میخواهم از تو بنویسم ، از تو که خودت یک شاعر پرآوازه ای



چرا جواب تحقیر و توهین هات صبر منه؟

به عشق تو زنده ام ، با یاد تو نفس می کشم و با خاطراتت جان میگیرم.
به امید رسیدن به تو منتظر می مانم ، یا به تو می رسم و یا باید قید این زندگی را بزنم
.
به عشق بودن تو هستم ، تو نباشی یک لحظه هم نمی توانم در این دنیای بی محبت زنده بمانم عزیزم
.
همه وجودم ، عطر نفسهایم ، هوای زنده بودنم تویی ای عشق من
.
به عشق تو نفس می کشم و این لحظه های سرد را با گرمی عشق تو سپری میکنم
.
آنقدر در کنار جاده زندگی منتظر می مانم تا تو بیایی و مرا با خود ببری
.
از این انتظار هیچگاه خسته نخواهم شد چون من یک عاشقم
.
عاشقی که سالهاست در پی تو بوده و تو را به سختی به دست آورده است
.
اگر زنده ام به امید رسیدن به تو است ، نا امیدم نکن که این دل من بی طاقت است
.
هر جا باشی ، دوستم داشته باشی یا نداشته باشی ، مرا بخواهی یا نخواهی ، دوستت دارم
 !
 بدان و باور داشته باش که من تو را دوست دارم بیشتر از آنچه که دلت باور دارد.
به هوای اینکه تو هستی به عشق بودنت چشمانم می بارند ، فرداها را در کنار تو زیبا می بینم و خوشبختی من در گرو بودن تو در کنارم است عزیزم
.
تو با بودنت در کنارم با محبت و عشقت مرا خوشبخت کن ، تا من نیز جانم را برای خوشبختی ات فدایت کنم
.
به هوای بودن تو این زندگی سخت را تحمل میکنم ، تو نباشی من میمیرم
.
نیاز این قلب شکسته من تویی و وجود پر مهر تو ، پس بیا به این قلبی که دیوانه وار عاشق تو است
  محبت و عشق برسان و کاری نکن که این قلب بی طاقتم مثل کویر خشک و بی جان شود.
کاری نکن که قید این دنیا را بزنم ، تو که خودت می دانی زندگی بدون تو را نمیخواهم پس چرا خنجر در این قلب عاشقم فرو میکنی
!
زندگی بدون تو را نمیخواهم ، عاشقی جز تو بر من حرام است ، تو قید مرا بزن تا من نیز قید این دنیا را بزنم
.
در این جاده زندگی تنها یک راه را می بینم و آن نیز به تو رسیدن است ، غیر از آن مطمئن باش که بی راهه می روم ! آری بی راهه ای که همان دره نابودی است
.


درمان دردم تویی،عشق اول و آخر،عزیزتر از جانم

یک روز دوباره می آیم : این جمله را خودش گفت.

گفت که روزی می آید اما نگفت چه روزی!
او که قلبم را شکست و رفت روزی دوباره می آید.می آید و به منی که خسته و بی جانم ، جانی دوباره می دهد و دوباره خاطرات شیرین با هم بودنمان را زنده می کند،
می آید و دوباره خاکستر عشق را در دلم شعله ور میکند
.
 به انتظار آن روز نشسته ام تا دوباره بیاید و به این قلب شکسته ام
سر و سامان دهد. می آید تا دوباره عاشقانه بر روی گونه مهربانش بوسه بزنم و دوباره به او
بگویم که دوستت دارم ای بهترینم. بیا که بدجور دلم هوای تو را کرده است
 بیا که با یک دنیا محبت و عشق و یک عالمه دلتنگی و درد دل به استقبال تو خواهم آمد.
بیا که عشق بدون ما عشق نیست ، این دنیا بدون ما زیبا نیست
.
او دوباره می آید تا شبهای تیره و تارم بعد از مدتها ستاره باران شود و
مهتاب مثل گذشته عاشقانه شبهای مرا نورانی کند
.
به عشق آمدنت این روزهای تلخ بی تو بودن را با همه غم ها و غصه ها
و گریه هایش سپری میکنم تا دوباره روزی بیایی و به منی که خسته از
زندگی ام نفسی دوباره دهی. یک روز دوباره می آیم : این جمله را خودش گفت
.
می آید و مرا عاشقتر می کند و آن لحظه است که دوباره من امیدواربه
زندگی می شوم و خوشبختی را در زندگی ام تضمین می کنم
.
بیا عزیزم ، با اینکه قلبم را شکستی اما همچنان درهای قلبم همیشه به روی تو باز است، این قلبم به نام تو و تا ابد برای تو هست. بیا و دوباره اسیر قلب بی طاقت من شو ، بیا وارد همان قلبی شو که خودت آن را شکستی و
  ویرانه کردی .. این ویرانه قلبم را که خودت با دستهای خودت ویرانه کردی آباد کن و دوباره مرا که همان کویر تشنه و بی جانم را  از باران عشقت سیراب کن.
یک روز دوباره می آیم :::: آری خودش گفت که روزی دوباره می آید
.
می ترسم از عشق تو بمیرم اما روزی که تو می آیی را نبینم
.
می ترسم آنقدر به انتظار بنشینم و نیایی و آخر سر دیگر مجالی برای دیدار با تو نباشد
.
می ترسم از آن روزی که تو خواهی آمد و من دیگر نیستم
..
آن لحظه هست که می فهمی از عشق تو مرده ام
 آری از عشق تو مرده ام.
پس تا خون در رگهایم جاری است و جای قلبم
  در نبود تو خالی است برگرد.



بگو که چقدر مرا دوست داری

من که ماندم و با صداقت عشق را به تو ابراز کردم
ماندم و در آتش دلتنگی و فاصله سوختم
 .
من که ماندم و بهانه ای برای رفتن نیاوردم ، یکرنگ با تو ماندم و یکدل نیز خواهم ماند
.
با غم عشقت ساختم ، در برابر سرنوشت ایستادم و در مقابل همگان تنها نام تو را فریاد زدم
.
حالا نوب تو است
.
تو خودت را نشان بده و بگو که عاشقی
 !
چرا سکوت کرده ای؟ چرا حرفی نمیزنی ؟ درد دلت را بگو؟
حالا نوبت تو است که عشقت را به من و همگان نشان دهی
.
بگو که چقدر مرا دوست داری ، بگو مرا برای چه میخواهی
!
من تو را درک کردم ، بهانه های تو را تحمل کردم ، حالا نوبت تو است که مرا درک کنی و بفهمی که در قلب من چه میگذرد

چگونه بگویم که تنها تو را میخواهم ، چگونه عشقم را به تو ثابت کنم؟
حالا نوبت تو است من که تنها در راه عشق جانم را فدایت نکرده ام
.
نه دیگر این فکر را از سرت بیرون کن ! جان من در راه عشق فدا شده
.
این تنی که میبینی روح من است ، تن من در راه عشق از روحم جدا شده
.
من که ماندم و ساختم با تو و در غم عشقت سوختم ، حالا نوبت تو است که بسوزی و بفهمی که آتش عشق چقدر دردناک است
.
حالا نوبت تو است که در مقابل سرنوشت بایستی و ثابت کنی که تنها مرا میخواهی
.
حالا نوبت تو است که نام را فریاد بزنی و بگویی که تنها به عشق من زنده ای
 .
حالا نوبت من است که سکوت کنم و تو پاسخ سکوتم را به قلبم بدهی
.
من که هر چه گفتی ، گفتم به روی چشمهایم ، هر چه اشکم را در آوردی گفتم فدای آن بی وفاییهایت ، هر چه مرا سرزنش کردی ، گفتم مرا ببخش عزیزم
 .
حالا نوبت تو است ، که به من محبت کنی و عشق بورزی ، حالا نوبت تو است که معنای عاشق بودن و عاشق ماندن را به من بیاموزی
.



این بود شیوه امانت داری ات؟!!

یک روز دیگر بی تو گذشت و همچنان لحظه های زندگی ام بی تو سرد است.
یک روز دیگر با دلتنگی گذشت و همچنان دلم هوای تو را کرده است
.
روزهای سرد زندگی ام بی تو میگذرد ، اما هنوز هم به یادت هستم و با عشقت زندگی میکنم
.
اگر هنوز هم زنده ام ، به عشق بودنت نفس میکشم
.
اگر هنوز هم وفادار مانده ام میخواهم پاسخ بی وفاییهای تو را بدهم
.
یک روز دیگر بدون تو گذشت و دوباره یک قطره اشک دیگر از چشمانم سرازیر شد
.
و همچنان لحظه های بی تو بودن میگذرد اما من هنوز در کنار تو هستم
.
تو نیستی و من هنوز عاشقت مانده ام ، تو مرا دوست نداری اما من هنوز دوستت دارم
.
تو مرا فراموش کرده ای اما من هنوز با خاطراتت زندگی میکنم ، و از لحظه طلوع با یاد و نام تو تا غروب سر میکنم
.
یک روز دیگر بدون تو گذشت و هنوز هم دلم با تو است
.
اگر هنوز این دل بهانه تو را میگیرد ، اگر هنوز هم خوشبختی را با تو میبیند به عشق بودن تو است هر جای دنیا که هستی، باش
با عشق هر کسی که زندگی میکنی ، زندگی کن
در کنار هر کسی که هستی ، عاشقانه در کنارش باش
اما من ، هر جا که هستم ، با تو می مانم
اگر در غم عشقت نشسته ام ، عاشقانه به یادت زندگی میکنم
و اگر نیز تنها هستم ، به عشق تو با تنهایی سر میکنم
.
فصلها
  را بدون تو گذراندم و امروز نیز بدون تو گذشت ، فردا نیز می آید و مطمئن باش فردا را نیز بدون تو میگذارنم ، اما همیشه بدان که اگر سالهای سال نیز بدون تو باشم عاشقت می مانم و با عشقت این لحظه های بی تو بودن را با همه غم ها و غصه هایش میگذرانم.


نگاهم دائم به ثانیه ها و لحظه های زندگی

وقتی تو رفتی شمع روشن شبهایم خاموش شد، پنجره رو به زیبایی و رو به خوشبختی بر رویم بسته شد و چشمه عشق در وجودم خشک خشک شد.
وقتی تو رفتی آتش
  غم دوری و فاصله در وجودم شعله ور شد، آسمان چشمانم ابری و دل گرفته شد و غروب غمگین عشق در آسمان قلبم نشست.
وقتی تو رفتی دنیا برایم عذاب شد، و ثانیه ها برایم پر ارزش تر از گذشته شدند
.
وقتی تو رفتی نگاهم دائم به ثانیه ها و لحظه های زندگی بود تا هر چه زودتر بگذرد و دوباره تو را در کنارم خودم احساس کنم
.
وقتی تو رفتی همدم من پرندگان شدند و رفیق شب و روز من تنهایی شد
.
تو که رفتی شهر برایم غربت شد و خانه برایم یک زندان پر از شکنجه و عذاب شد
.
تو که رفتی چشمانم همیشه در حال بهانه گرفتن بود و دستهایم همیشه لرزان
.
تو که رفتی هیچ حسی در وجودم نبود و تنها آروزی تو را از خدای خویش داشتم
.
وقتی تو رفتی هر روز به یاد تو
  و به فکر تو بودم و هر شب نیز اگر خوابی به این چشمهای خسته من می آمد خواب تو را میدیدم.
وقتی تو رفتی تنها به پایان جاده زندگی می اندیشیدم و تنها نگاهم به پایان جاده بود که به تو میرسم و دوباره تو را خواهم دید
.
تو که رفتی من مانند ساحلی بودم که
  در کنار دریای پر از تنهایی منتظر امواج محبت تو بودم.وقتی تو رفتی، نام سفر برایم یک کاووس وحشتناک شد و دیگر از هر چه سفر بود نفرت داشتم. تو که رفتی قلمم بر روی کاغذ خیسم تنها از دوری و از رفتن تو مینوشت! تو که رفتی عاشقی برایم پر درد تر و غمگین تر از گذشته شد .
وقتی تو رفتی هر زمان که پرستوها بر فراز آسمان دلم پرواز میکردند به آنها می گفتم سلام عاشقانه مرا به تو برسانند و روزی تو را همراه
  با خود بیاورند.



قرار ما بر سر مزار من

آنقدر خوبی که در یک لحظه عاشقت شدم ، عشق را با تمام وجود احساس کردم و اسیر قلب وفادارت شدم.
آنقدر مهر و محبت در دلت است که باور کردم مثل تو هیچکس در این دنیا نیست
.
معنای وفا را برای بی وفایان معنا کردی و ثابت کردی که چقدر به عشقمان وفاداری
.
یک آغاز دیگر با قلب پر احساس تو ، آغاز راه خوشبختی با تو ای همسفرم ، چقدر زیباست و چقدر رویایی
.
آنقدر ساده و بی ریایی که مهرت در همان لحظه اول به دلم نشست
 .
مهرت مثل یک شبنم بر روی گل ، مثل بوسه ای از سوی تو ، چه عاشقانه به دلم نشست
 .
آغازی که گویا هیچگاه پایانی نخواهد داشت ، احساس نمیکنم لحظه تلخ جدایی را
.
تو بهترینی ای مهربان ، تو برترینی در میان همه عاشقان
.
این زندگی تا آخرش با تو بهار است ، این قلب بی طاقتم تا آخرش برای قلب پاکت است
.
آنقدر برایم عزیزی که این دلم لحظه به لحظه آرزویش در کنار تو بودن است عزیزم ، دلم میخواهد آن لحظه که در کنارمی برایم با آن صدای مهربانت ، درد
  دل های عاشقانه ات را بگویی و من نگاه به چشمهای مهربانت کنم و گوش کنم به حرفهای شیرینت ، دستانت را بفشارم و بگویم که خیلی دوستت دارم.
چه زیباست آن لحظه که سکوت فضای عاشقانه ما را فرا میگیرد ، لحظه ای که تو به چشمهایم خیره میشوی و من نیز با صدای آهسته میگویم دوستت دارم و سکوت را با این کلام مقدس میشکنم
 .
اگر بگویم تا آخرش با تو هستم ، اگر بگویم که هیچگاه تو را تنها نمیگذارم باور میکنی؟
باورش خیلی سخت است ، در این زمانه که دلهای بی وفا فراوان است ، اما تو ای همیشه ماندنی باور کن که
  با تو میمانم تا آخر راه زندگی.
اگر بگویم جز تو هیچکس را در زندگی ام ندارم ، اگر اعتراف کنم که تنها تو را در قلبم دارم باور میکنی که من چقدر تو را دوست دارم ؟
باور کردنش سخت است اما امتحان آن مجانیست ،
  قلبم را از سینه بیرون می آورم تا باور کنی که تنها تو درون آن هستی اما بعد از آن قرار ما بر سر مزار من است.
پس میخواهی باور کن ، میخواهی باور نکن اما به عشق پاکمان قسم باور کن که خیلی دوستت دارم


بزار بگیرم دستاتو 


قلب پر از عشقم فدای تو

دوست دارم بیایم در آغوشت بر لبانت بوسه بزنم و بگویم عاشق تو هستم
کاش می شد تو را در آغوش خودم بفشارم و در بستر عشق در کنار تو بخوابم تا خواب فرداهای پر از عشقمان را ببینم ،
  ببینم که در کنار تو هستم و دست در دستانت گذاشته ام و با هم میخندیم و درد دل میکنیم
کاش میشد با هم به دشت عشق برویم و در چمن های سبز دشت عاشقی در کنار هم و در آغوش هم بخوابیم
دوست دارم صدها بار بر لبان سرخت بوسه بزنم و طعم شیرین لبت را حس کنم و بگویم که عاشقت هستم
کاش می توانستم سرم را بر روی شانه هایت بگذارم و کلمه دوستت دارم را در گوشت زمزمه کنم
کاش می توانستم سرم را بر روی سینه ات بگذارم و بگویم زندگی ام و این قلب پر از عشقم فدای تو
!
کاش میشد با صدای نوایی عاشقانه و آرام در آغوش هم به خواب برویم و با صدای مرغ عشق از خواب احساسی مان بیدار شویم
کاش می توانستم دستانت را بفشارم ، آنقدر بفشارم که دستان سردم گرم گرم شود ، آنقدر بفشارم که با تمام وجودم احساس کنم که تو در کنارمی
 !
دوست دارم با هم از
  پیمانه عشق مست شویم ، و با هم در این رویای عاشقی فراری شویم تا دست هیچکس به ما نرسد
ای گل من دوست ندارم هیچ باغبانی تو را از شاخه ات بچیند
 …
شبنمی مغرور
  میشوم و بر روی تو می نشینم تا حافظ تو و جان تو باشم ای گل من!
چه شب پر از احساسی است ، تا صبح در آغوش همیم
 …
چه لحظه های شیرینی است ، تا صبح در کنار همیم

چه احساس قشنگی است تا صبح بدن نرمت را لمس میکنم
!
در این لحظه ها بیبشتر از همیشه تو را در کنارم خودم و نزدیک به تو حس میکنم
 …
کاش این لحظه های زیبا پایانی نداشته باشد و کاش این شب زیبا سحرگاهی نداشته باشد
بسترمان بوی عطر تن تو را میدهد و آغوش من التماس آغوش گرم تو را دارد
بیا و در آغوشم بخواب عزیزم ، بیا تا عشقمان واقعی تر از همیشه شود