عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

بی تو بودن را هیچگاه ، حتی یک لحظه نیز باور ندارم .

خیلی آرامم ،از اینکه در کنارمی خوشحالم .
اینک که دستان گرمت درون دستهای من است ، سرت بر روی شانه های من است شاید چشمهای خیسم
  را نبینی اما میتوانی حس کنی که شانه هایت خیس است.
من نیز مثل تو از فردا میترسم ، من نیز مثل تو میترسم تو را از دست بدهم و تنها خاطرات در کنار هم بودن بر جا بماند ! خاطره هایی که یاد آنها مرا دیوانه میکند
.
اینک که در آغوش مهربانت هستم ، خیلی آرامم ، کاش ثانیه ها در همین لحظه که تو در کنارمی بایستد حتی یک ثانیه نیز جلو نرود
 .
این لحظه را برای همیشه و تا ابد میخواهم ، تو را از همین لحظه و برای همیشه میخواهم
.
حتی فکر اینکه یک لحظه نیز بدون تو باشم مرا پریشان میکند
.
نه عزیزم بدون تو هرگز ! بدون تو نه مهتاب برایم نورانیست و نه خورشید برایم آفتابیست
.
نه ستاره ای در آسمان قلبم میدرخشد و نه بارانی در کویر دلم می بارد
.
سخت است بی تو بودن ، تلخ است دور از تو بودن ، محال است بی تو نفس کشیدن
.
با تو نفس کشیدن ، در این ثانیه ، در این لحظه که
  در کنارمی شیرین است ، چقدر این لحظه زیباست ، خاطره ایست به یادماندنی.
کاش امروز همان فردای ما بود ، کاش امروز که تو در کنارمی همان لحظه آخر زندگی ام بود. دلم میخواهد این لحظه بمیرم ، تا از عشق تو مرده باشم تا در آغوش تو از این دنیا رفته باشم
 .
نرو از کنارم ، سرت را بگذار بر روی شانه هایم ، بگو هر چه دل تنگت میخواهد
.
میدانم که دلتنگی ، میدانم که دلت همیشه با من است ، به من امید بده تا با امید تو عاشقانه زندگی کنم
 .
با تو بودن را از امروز تا لحظه مرگ میخواهم ، بی تو بودن را هیچگاه ، حتی یک لحظه نیز باور ندارم
 .
خیلی آرامم ، از اینکه در کنارمی شادابم


به خاطر وجودت است که هیچ غمی ندارد…

مدتی است که قلبم آرام است ، بی هیاهو، بی آنکه شکسته باشد ، یا در غمی نشسته باشد!
خیالش راحت است ، چونکه تو را دارد ، به خاطر وجودت است که هیچ غمی ندارد

به خاطر وجود تو است که خندان است ، همیشه و همه جا به بودنت می بالد
!
مثل تو کسی را ندیدم ، همه بی وفا و جنس دلهایشان از سنگ ، تو قلبت پر از عشق و با دلم یکرنگ
….
تو شده ای حسرتی برای دیگران ، که وقتی مرا با تو میبینند ، افسوس روزهایی را میخورند که چرا هوای قلبم را نداشتند و چرا دلم را به دست نیاوردند
!
اینکه دلی با وفا داری دلیل همین است که مرا داری ، اینکه مرا داری ، دلیل همین است که تمام قلب مرا در اختیار داری ، اینکه قلب تو را دارم ، دلیل همین است که دنیا را در دست دارم
….
تویی دنیای من و رویایی برای دیگران ، تو میمانی و میمانی در این فصلهای بی خزان

میمانی با دلم که همیشه شادم ، همیشه به عشق تو شب تا صبح را بیدارم ، اگر هم چشمم را بر روی هم بگذارم ، تو در خواب هم می آیی دیدارم ، میبوسی گونه هایم را ، نوازش میکنی دستهایم را

خسته بودم از درد دلهای بی جواب ، خسته بودم از انتظارهای بی حساب ، نه حرف عاشقانه ای که آرامم کند ، نه صداقتی که امیدوارم کند ، جز دروغ چیزی نمیشنیدم ، همه را جز خودم در آغوش این و آن میدیدم ، تا اینکه به تو رسیدم ، تویی که آغوشت تنها به روی من باز است ، این تنها یک راز است ، رازی که در دلهای من و تو یک احساس ناب است
….
تو آمدی و محو کردی گذشته های تاریکم را ، این عشقیست ، بین خودم و خودت و خدا
….


خالق بهارم در گرمترین روزهای سال،تویی

انگار که رویا نبود، یک واقعیت بود،به جایی آمدم که از بهشت هم زیباتر بود و  محبت ریشه آن بود.وارد آن جا شدم، برای وارد شدن به آنجا شبها ، روزها و لحظه ها بی قراری می کردم.درب سرخ آنجا به رویم باز شد، واردش شدم، تا به آنجا وارد شدم درها به رویم بسته شد، اسیر آنجا شدم، ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود، راهی برای بازگشت نداشتم.خودم خواسته بودم به آنجا بروم اما نه برای همیشه!به آنجا رفتم و مدتی که گذشت دیگر آرزوی بازگشت نداشتم،آروز داشتم همان جا بمانم.آنجا خانه دل بود! با دیواره های سرخ رنگ، عطر و بوی عشق و پنجره ای رو به محبت و مهربانیآنجا سرخ سرخ بودغروب و طلوعی نداشت، آنجا یک دنیا عشق بود.پاییز و زمستانی نداشت، آنجا بهار دل بود.غم و غصه ای نداشتم چون آنجا کمپانی احساس عشق بود.درست است، آنجا قلب یک عاشق بود،من وارد قلب یک عاشق  شدم، در آنجا گم شدم، راهی برای بازگشت نداشتم چون صاحب آن دل کلیدش را به دست روزگار سپرد و خودش نیز با محبتها و عطر نفسهایش مرا زنده نگه می داشت.می خواهم تا ابد در آن قلب بمانم،می خواهم طعم واقعی عشق و محبت را در آن قفس عاشقانه بچشم  و عاشق باشم در همان قفس سرخ محبت و عشق.نه رنگی از این دنیای بی محبت ببینم، نه غم و غصه دنیا را بکشم.می خواهم در همان خانه دل، در همان قلب سرخ برای همیشه بمانم و با محبت ، مهر و عشق زنده بمانم.




مرد عاشق از امام صادق راهنمایى مى گیرد


نه رواقی، نه گنبدی، حتی


سنگ قبری سرمزار تو نیست


غیرمُشتی کبوتر خسته


خادمی، زائری، کنار تو نیست



زیباترین روز دو سال فراق

دلت تنگ است  میدانم ، قلبت شکسته است می دانم ، زندگی برایت عذاب است میدانم ،  دوری برایت سخت است میدانم  اما برای چند لحظه آرام بگیر عزیزم …
گریه نکن که اشکهایت حال و هوای مرا نیز بارانی می کند ، گریه نکن که چشمهای من نیز به گریه خواهند افتاد 
 آرام باش عزیزم ، دوای درد تو گریه نیست!
بیا و درد دلت را به من بگو تا آرام بگیری ، با گریه خودت را آرام نکن
 …!
با تنهایی باش اما اشک نریز ، درد دلت را به تنهایی بگو زمانی که تنهایی
!
گریه نکن که اشکهایت مرا نا آرام میکند .! گریه نکن چون
  گریه تو را به فراسوی دلتنگی ها میکشاند ! گریه نکن که چشمهایم طاقت این را ندارند که آن اشکهای پر از مهرت را بر روی گونه های نازنینت ببینند ، و دستهایم طاقت این را ندارند که اشکهای چشمهایت را از گونه هایت پاک کنند .! گریه نکن که من نیز مانند تو آشفته می شوم!
گریه نکن ، چون دوست ندارم آن چشمهای زیبایت را خیس ببینم
!
حیف آن چشمهای زیبا و پر از عشقت نیست که از اشک ریختن خیس و خسته شود؟
ای عزیزم ، ای زندگی ام ، ای عشقم ، اگر من تمام وجودت می باشم ،اگر
  مرا دوست میداری و عاشق منی ، تنها یک چیز از تو میخواهم که دوست دارم به آن عمل کنی و آن این است که دیگر نبینم چشمهایت خیس و گریان باشند!
زندگی ارزش این همه اشک ریختن را ندارد ، آن اشکهای پر از مهرت را درون چشمهای زیبایت نگه دار ، بگذار این اشکها در چشمانت آرام بگیرند
 …
عزیزم گریه نکن چون من از گریه هایت به گریه خواهم افتاد
!
وقتی اشکهایت را میبینم غم و غصه به سراغم می آید
!
وقتی اشکهایت را میبینم حال و هوای غریبی به سراغم می آید
 !
وقتی اشکهایت را میبینم ، از زندگی ام خسته می شوم
!
وقتی اشک میریزی دنیا نیز ماتم میگیرد ، پرندگان آوازی نمیخوانند ، بغض آسمان گرفته می شود ، هوا ابری می شود و پرستوهای عاشق خسته از پرواز
 !
گریه نکن عزیزم
 آرام باش عزیزم  سرت را بر روی شانه هایم بگذار عزیزم و درد و دلهایت را در گوشم زمزمه کن عزیزم  من می شنوم بگو درد دلت را عزیزم!



my first love

سیل اشکها از چشمانم میریزد ، همه مینگرند و کمی دلسوز من میشوند
کسی نمیداند که اشکهایم از غم چیست! آن غوغایی که در دلم به پا شده غوغای چیست
برگی از صفحات دفترم را پاره میکنم و بی حوصله قلمی را به دست میگیرم و مینویسم
اینبار چیزی مینویسم که هر کسی میخواند دیگر نگوید تکراریست
نگوید از غم است و خواندنش پر از درد
اما آیا کسی که اینها را گفته درد عشق را کشیده است ؟
آیا کسی طعم غم و غصه های لحظه های تلخ عاشقی را چشیده است؟
طعم اشک شور است ، راه ما از هم دور است ، آخر نیز جای همه ی ما در گور است
شاعر نیستم که پرآوازه باشم ، کتابی ندارم که برای خود کسی باشم ، غریبه ای هستم از این کره ی خاکی ، قلمی ساده به دست میگیرم و بر روی کاغذی نه چندان مرغوب حرف دل های بیچاره را مینویسم
دلم میخواهد جایی باشم که سکوت هم باشد ، موسیقی آرام در حال پخش باشد و
من تنها بنویسم ، بنویسم نه برای خواندن ، برای ماندن
!


به عشق دیدن تو بی قرارم

این است یک عشق جاودانه
لحظه ایست عاشقانه
کلامیست صادقانه
پرسید چقدر مرا دوست داری ؟
سکوتی کردم چند لحظه به چشمهایش خیره شدم ،
گفتم
 :
دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقم ، عاشق یک عاشق واقعی ، عاشق تو
عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری میکند ،به عشق این لحظه های انتظار دوستت دارم
به اندازه تمام لحظه های زندگی ام تا آخر عمرم
  عاشقم ،
به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم ، دوستت دارم
به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو در زیر باران قدم میزنم عاشق بارانم
به عشق آمدن باران و به اندازه تمام قطره های باران دوستت دارم
به عشق تو به
  آسمان پر ستاره خیره میشوم ،به اندازه تمام ستاره های آسمان دوستت دارم
به عشق دیدن تو بی قرارم ، تا تو را دارم هیچ غمی چیز غم دلتنگی ات در دل ندارم،
به اندازه تمام لحظه های بیقراری و دلتنگی دوستت دارم
من که عاشق چشمهایت هستم ، عاشق گرفتن دستهای مهربانت هستم ،
به عشق نگاه به آن چشمهای زیبایت دوستت دارم
لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است ، آنگاه که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن نفسگیر است
.
به شیرینی لحظه های عاشقی دوستت دارم
من که تنها تو را دارم ، از تمام دار دنیا تنها تو را میخواهم ، تو تنها آرزویم هستی
به اندازه تمام آرزوهایم که تنها تویی ، به اندازه دنیا که میخواهم دنیا نباشد و تنها تو برای من باشی ، به اندازه همان تنهایی که یا تنها با تو هستم و یا تنها به یاد تو ای عشق من ، ای بهترینم به عشق همه این عشقها دوستت دارم
.
پرسیدم به جواب این سوال رسیدی؟
اینبار او سکوت کرد و اینبار او با چشمهای خیسش به چشمهایم خیره شد
.
اشکهایش را پاک کردم و این سکوت عاشقانه همچنان ادامه داشت
و باز گفتم : به اندازه وسعت این سکوت عاشقانه که بین ما برپاست دوستت دارم
.



برگرد

روزهای خوب باهم بودنمان گذشت، روزهایی که با چند خاطره تلخ و شیرین به سر رسید و تنها یادگار از آن روزها یک قلب شکسته برجا ماند.
روزهای شیرین عاشقی گذشت و امروز من تنهای تنهایم ، گذشت و اینک دلم هوای تو را کرده است
.
دلم تنگ است برای آن لحظه های شیرین با هم بودنمان
.
دلم برای گرفتن آن دستان مهربانت ، بوسه بر روی گونه زیبایت تنگ شده است
.
کاش دوباره آن روزهای شیرین عاشقی مان تکرار می شد ، کاش دوباره می توانستم آن صدایی که شب و روز به من آرامش می داد را بشنوم
.
دلم برای آن خنده های قشنگت تنگ شده است عزیزم
.
تو رفتی و تنها چند خاطره که هیچگاه نمی توانم فراموش کنم بر جا گذاشتی
.
خاطره هایی که یاد آن این دل عاشقم را می سوزاند
.
دلم بدجور برای تو تنگ است عزیزم
.
برگرد ! بیا تا دوباره قصه نیمه تمام عشق را با شیرینی به پایان برسانیم
.
برگرد تا قصه من و تو پایانش تلخ و غم انگیز نباشد
.
دلم برای لحظه های دیدار با تو تنگ شده است
.
چه عاشقانه دستانم را می گرفتی و در کنارم قدم می زدی ، چه عاشقانه مرا در آغوش خود می فشردی
.
چرا رفتی از کنارم؟ تو رفتی و من تنهای تنها در این دنیای بی محبت با چند خاطره تلخ مانده ام
.
برگرد تا دوباره آن خاطره های شیرین با هم بودنمان تکرار شود
.
دلم بدجور برای تو ، برای حرفهایت ، درد دلهایت ،صدای گریه هایت تنگ شده است
.
عزیزم برگرد تا دوباره جان بگیرم و منی که اینک خسته از زندگی ام نفس بگیرم
.
با آمدنت مرا دوباره زنده کن و احساس را در وجود من شعله ور کن تا عاشقانه تر از همیشه از تو و آن عشق پاکت بنویسم
.


آرزو به دل مانده ام

وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر
….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته
 ….
خیلی دلم گرفته
….
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد

انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند

وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم

آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید
من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم درد دل میکنم

دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را
….
میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم


تو بخواه و این بار با تمام وجود بیا تا آشیانه ای بسازیم برای همیشه

 تو را میخواهم ، به تو نیاز دارم ، دیگر طاقت دوری ات را ندارم.

خسته شدم از صبر و انتظار ، من همانم ، یک عاشق بی قرار.
تو را میخواهم و
  این را میدانم که بی تو یک لحظه نیز نمیتوانم زنده بمانم.
تا کی باید در حسرت نگاه به چشمانت بمانم ، تا کی باید بنشینم در گوشه ای و بهانه ی تو را بگیرم
.
این دنیا برای همه زیباست اما بی تو برای من بی معناست
.
معنا کن برایم ای زیباترین واژه ی زندگی ام
.
از شب نمی هراسم زیرا تو روشنایی شبهای منی
 .
از عشق نمی هراسم زیرا تو قشنگترین لحظه ی عاشقانه منی
.
تو را میخواهم ، به تو نیاز دارم ،هر جا که هستی آغوشت را برایم باز کن که دیگر طاقت ندارم
.
خودت را به من نزدیک و نزدیکتر کن ، تا حتی لحظه ای عطر وجودت را حس کنم ، تا لحظه ای به خودم بیایم و حضورت را در کنارم حس کنم
.
تو را میخواهم ، به تو نیاز دارم ، ای دنیا لحظه ای سکوت کن که من فریادی در سینه دارم:
 دوستت دارم عشق من