مدتی است که قلبم آرام است ، بی هیاهو، بی آنکه شکسته باشد ، یا در غمی نشسته باشد!
خیالش راحت است ، چونکه تو را دارد ، به خاطر وجودت است که هیچ غمی ندارد…
به خاطر وجود تو است که خندان است ، همیشه و همه جا به بودنت می بالد!
مثل تو کسی را ندیدم ، همه بی وفا و جنس دلهایشان از سنگ ، تو قلبت پر از عشق و با دلم یکرنگ….
تو شده ای حسرتی برای دیگران ، که وقتی مرا با تو میبینند ، افسوس روزهایی را میخورند که چرا هوای قلبم را نداشتند و چرا دلم را به دست نیاوردند!
اینکه دلی با وفا داری دلیل همین است که مرا داری ، اینکه مرا داری ، دلیل همین است که تمام قلب مرا در اختیار داری ، اینکه قلب تو را دارم ، دلیل همین است که دنیا را در دست دارم….
تویی دنیای من و رویایی برای دیگران ، تو میمانی و میمانی در این فصلهای بی خزان…
میمانی با دلم که همیشه شادم ، همیشه به عشق تو شب تا صبح را بیدارم ، اگر هم چشمم را بر روی هم بگذارم ، تو در خواب هم می آیی دیدارم ، میبوسی گونه هایم را ، نوازش میکنی دستهایم را…
خسته بودم از درد دلهای بی جواب ، خسته بودم از انتظارهای بی حساب ، نه حرف عاشقانه ای که آرامم کند ، نه صداقتی که امیدوارم کند ، جز دروغ چیزی نمیشنیدم ، همه را جز خودم در آغوش این و آن میدیدم ، تا اینکه به تو رسیدم ، تویی که آغوشت تنها به روی من باز است ، این تنها یک راز است ، رازی که در دلهای من و تو یک احساس ناب است….
تو آمدی و محو کردی گذشته های تاریکم را ، این عشقیست ، بین خودم و خودت و خدا….