عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

آیا دوباره تکرار میشود آن لحظه های شیرین؟

به عشق تو زنده ام ، این را بدان که هر جا هستی با خاطرات تو زندگی میکنم.
به عشق تو عاشقم ، به امید تو زنده ام ، بدون تو میمیرم
.
هر شب یاد تو مرا به یاد ستاره ها می اندازد ، هر شب یاد تو مرا به یاد دلتنگیها می اندازد
.
میخواهم بگویم که دلتنگم ، بیشتر از گذشته ، بیشتر از فردا
.
دلم با تو است ، اما چه فایده دستانم دور از تو است
.
دستانم در آرزوی گرفتن دستان گرم تو است ، از آن لحظه که رفتی چشمهایم در تب و تاب دیدن چهره ماه تو است
.
به عشق تو این لحظه های دور از تو بودن را میگذارنم ، اگر تو نباشی لحظه ها برایم مثل شبی میشود که مهتاب خواب است و ستاره ها گریانند
.
هر شب با خاطرات گذشته لحظه های تاریکم را به امید روشنایی با چند قطره اشک میگذرانم
.
شاید امروز بیایی ، شاید فردا یا
. نه دیگر طاقت گفتنش را ندارم.
کاش هنگامی که میرفتی چشمهای مرا نیز میدیدی که به التماس دیدن تو و در حسرت لحظه ای نگاه به تو چه بچه گانه گریه میکردند ، اما تو هنگام رفتنت نگاهت به سوی دیگری بود
.
کاش میدانستی اگر صبورم ، اگر خسته نیستم از این انتظار ، به امید آمدن دوباره تو است
.
کاش میدانستی دلم به خاطرات شیرین گذشته خوش است ، و باز در حسرت آن روزها تنها و دلشکسته است
.
هر شب ستاره با آن نگاه دلسوزانه اش به چشمهایم میفهمد که چقدر دلتنگم و بیقرار لحظه دیدارم
.
یادش بخیر آن لحظه های شیرین ، یادش بخیر آن لحظه ها که با هم بودیم ، در کنار هم بودیم ، میخندیدم ، شاد بودیم و با شور و شوق در کنار هم قدم میزدیم
.
یادش بخیر ، چه لحظه های قشنگی بود
.
آیا دوباره تکرار میشود آن لحظه های شیرین؟ رویاست ، آری تنها یک رویاست
.


صادقانه گفتی دوستم داری ، عاشقانه عشق تو را باور کردم

یک احساس زیبا
صادقانه میگویم حرف دلی بی ریا
بی بهانه میگویم مثل آنها ، همان قلبهای بی وفا ، بی وفایی نمیکنم
عاشقانه میگویم عشق من دوستت دارم
صادقانه گفتی دوستم داری ، عاشقانه عشق تو را باور کردم
از من خواستی تنها با تو باشم ، با احترام قلب تنهایم را به تو تقدیم کردم
گقتم این قلب مال تو ، همیشه وفادار تو ، هرگاه خواستی بگو تا شود فدای تو
از من خواستی به کسی جز تو دل نبندم ، میترسیدی روزی تو را ترک کنم
شاخه گل زیبای من ، پر پر نمیشوی هیچگاه در قلب من ، به عشق پاکمان قسم تنها تو می مانی تا ابد در دل من
هیچگاه نمیگذارم دلتنگم شوی ، همیشه در دلت خواهم ماند ، هیچگاه نمیگذارم دلگیر شوی همیشه در کنارت هستم ،هم با تو درد دل میکنم ، هم میشنوم درد دلهایت را

دوباره میرسیم به آن احساس زیبا ، همان حرف صادقانه ، همان حرف دل بی ریا
همان کلام عاشقانه ، همان احساسی که تنها نسبت به تو دارم ، آری عزیزم خیلی دوستت دارم
گفتی دلت میخواهد همیشه در کنارم باشی، آرزو داری سرت را بر روی شانه هایم بگذاری و آرام بخوابی ، بیا عزیزم که من نیز بی قرارم ، آرزو دارم در کنارت همین شعر عاشقانه را برایت بخوانم


می دانی که خیلی بیقرارم و انتظار میکشم که به تو برسم

میدانی که خیلی دوستت دارم، میدانم که نمیدانی بیش از عشق بر تو عاشقم.
میدانی که بدون تو زندگی برایم پوچ است، میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر زندگی وجود ندارد
.
میدانی که بدون تو عاشقی برایم عذاب است، میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی
  نیست برای عاشق شدن.
میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب می شود، میدانم که نمیدانی بدون تو دیگر لحظه ای باقی نیست برای ادامه زندگی
.
میدانی که همه فکر و زندگی ام تو شده ای و تمام لحظه ها نام تو را در قلبم زمزمه میکنم، میدانم که نمیدانی از زندگی برایم عزیزتری، زندگی در مقابل تو برایم کم است تو دنیای من شده ای عزیزم
.
می دانی که تو لایق این قلب عاشق منی، میدانم که نمیدانی تو لایق تر از آن هستی که تصور میکنی
.
میدانی که بدون تو من تنهای تنهایم، میدانم که نمیدانی آن زمان تنها تر از من دیگر تنهایی نیست
.
می دانی که خیلی بیقرارم و انتظار میکشم که به تو برسم,
  میدانم که نمیدانی از این انتظار دیگر خسته و دلشکسته شده ام.
می دانی که از این دوری و فاصله در بیشتر لحظه ها چشمانم خیس است، میدانم که نمیدانی دیگر در اعماق چشمانم اشکی نیست
.
میدانی که آرزو دارم به تنها آرزویم که رسیدن به تو می باشد برسم اما میدانم که نمیدانی تو همان آرزوی منی
.
نمیدانی که بعد از تو به آن دنیا سفر خواهم کرد، می دانم و میدانم بعد از تو دیگر حتی مجالی برای نفس کشیدن نخواهد بود
.



تنها عشق تو را میخواهم و بس

با آمدنت به زندگی ام معنا دادی ، تو یک مروارید پنهان در سینه ات را به من دادی
تا قلبم با تو به وسعت یک دریای بی انتهای پر از عشق و محبت برسد
با آمدنت به من نفسی دوباره دادی تا در ساحل قلبم، آرامش زندگی ام را مدیون امواج مهربان تو باشم
با آمدنت غروب به آسمان غمگین دلم لبخند زد و خورشید امیدها و آرزوهایم طلوع کرد
با آمدنت ساز زندگی ام چه عاشقانه مینوازد شعر با تو بودن را
….
شعری که اولش عطر نفسهای تو را میدهد و آخرش طعم نفسهایت را
حالا میفهمم عشق چقدر زیباست
….
حالا میدانم که عاشقترینم و میدانم با تو چقدر زندگی زیباست

با آمدنت چشمهایم را بستم و در قلبم با چشمهایت عهد بستم که همیشه مال توام
همانگونه که میخواهی مال تو میشوم
….
از آغاز جاده تا پایانش همراه تو باشم ، تا در نفسهای عاشقی ، هوای پاک تو باشم
تو همانی که میخواستم ، میخواهم من نیز همانی که تو میخواهی باشم
با آمدنت بی نیازم از همه چیز و همه کس ، تنها تو را ، تنها عشق تو را میخواهم و بس
!
تو را میخواهم که با آمدنت دلم را سپردم به چشمانت تا با طلوع چشمان زیبایت سرزمین دلم از نور برق چشمانت روشن شود تا در این روشنی به سوی تو پرواز کنم و بگویم خوشحالم از آمدنت
با آمدنت اینگونه شد راز زندگی ام ، اینگونه شد که تو شدی همراز زندگی ام و با تو ای همراز زندگی اینگونه آخرش شدی همه زندگی ام
….



قطره های اشک از چشمانم میریزد

میخواهم با تو کمی درد دل کنم
میخواهم اینک که چشمانم پر از اشک است حرف های دلم را به تو بگویم
بغض گلویم را می فشارد،اشک از چشمانم میریزد
با همین بغضی که دارم میگویم که خیلی دوستت دارم
نمیدانم چرا در این لحظه بغض گلویم شکست و گریه کردم
بگذار اینک در این حال و هوای بارانی چشمانم حرفهای دلم را بگویم
تو بهترین هدیه ی دنیا هستی
تو بهترین و بزرگترین آرزوی دنیایی که در دلم نشستی
خیلی دوستت دارم،به خدا تنها تو را دارم
قطره های اشک از چشمانم میریزد،
این تنها خدا است که میبیند حال مرا، میفهمد درد این دل عاشق مرا
کمی تو آرامم کن ای خدا
آرامم کن، مرا از این حال و هوای پر از غم رها کن
آن کسی که دوستش دارم هنوز باور ندارد عشق مرا
این حال پریشان مرا
باور ندارد قلب عاشق مرا ، گریه های هر روز و هر شب مرا
زمانی بود که هیچگاه طاقت دیدن اشکهایم را نداشت
زمانی بود که طاقت شکستن دل عاشق مرا نداشت
حالا اشکم را در می آورد ، بی خیال چشمهای خیسم
حالا دلم را میشکند ، بی خیال این دل بی کسم
تو مرا آرام کن ای خدا ، مرا از غمها رها کن
دلم را آرام کن ، اشکهایم را پاک کن
آرامم کن


تو تنها مال منی ، این را به همه نشان میدهم

نه دیگر محال است تو را از دست بدهم ، قید همه را به خاطر تو میزنم
قلبم را تا ابد به تو میدهم ، تو تنها مال منی ، این را به همه نشان میدهم
!
مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم
!
وقتی که بودنم بسته به بودن تو است ، این لحظه هم منتظر آمدن تو است ، لحظه ای که بوی عطر تو می آید از آنجایی که میبینمت تا آنجایی که به انتظارت نشسته ام
چیزی دیگر نمانده تا رسیدن به آرزوها ، تا رسیدن به تویی که همیشه آرزوی زندگی ام بوده ای
هر که می آید به سراغم ، سراغ تو را از آن میگیرم ، هر که مرا نگاه میکند ، با نگاهم به دنبال تو میگردم
 …
و من چگونه به دیگران بگویم عاشق کسی دیگرم ، تنها دلیل زنده بودنم کسی است که همیشه بهانه ایست برای دلخوشی هایم

خیالت راحت از اینکه هیچگاه تنهایت نمیگذارم ، دلهره ای نداشته باش از اینکه اینجا تو را جا بگذارم ، که غیر از این خودم جا میمانم و دنیا تمام میشود ، همه اینها تبدیل به یک قصه ی بی فرجام میشود
!
ای تو که با نگاهت میتابی بر من و قلبم جوانه میزند ، و آن لحظه حرفهای عاشقانه میزند ، و این من و این احساسات من ، برای تویی که همیشه میمانی در دلم
 !
نه دیگر محال است تو را از یاد ببرم ، همه را فراموش میکنم و تو را با خود میبرم ،
تا هم خودت و هم یادت همیشه با من باشند، تا اگر لحظه ای در کنارم نبودی با یادت زنده باشم
ای تو که با احساساتم دیوانه میشوی ، تو هم اینجاست که هم احساس با من میشوی ، و آخر هم دلت با دلم و خودت با خودم
  همه با هم یکی میشویم!