عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

"عشقِ من، جرم مرتکب شده من است"

"و ابلهانه می پندارند که.."

لذتی دارد بی تعادلی این روزها.. همین که شب و روزم یکی شده، همین که دوست دارم خلیج را به چشم هایم بکشم.. و عشق را از آستینم بزنم بیرون.. و هی اعتراف کنم..و با هر اعتراف، هم پای خیابان ها اسپانیولی برقصم..

"عشقِ من، جرم مرتکب شده من است"

ما زندانیم..و زندانی مان عریانی آدمی ست..سلول سلول مان پر است از چوبه دارهای آماده و مرز دیوارهایمان حدی ست که به بی نهایت ها میل می کند.. ما عادت داریم از پشت نقاب هایمان حرف بزنیم، دست تکان دهیم، سر بجنبانیم و به خود، به منیّت مان مرتد شویم.. ما عادت داریم به مدارهای اندیشه هایمان وزنه ای بیاویزیم به سنگینی یک سقف و به سبکی یک احتمال..آری!ما به تقلید، به کفر، به توجیه، به جهل های مدرن عادت داریم. ما حوّاییم و ممنوعه هایمان تفکر و بینش است. و خدایمان مصلحت. ما به هبوط عادت داریم.. ما عادت داریم چایمان را سرد بنوشیم، خامه هایمان را بی عسل لقمه بگیریم. با چشم های باز بخوابیم. با دست هایمان بدویم.. و حول میدان های شهرمان عمریست بی هدف می چرخیم.. این عادت ماست. عادت "ما"ی زیر نقاب هایمان، که تبسم هایمان را جا بگذاریم در عمق مردمک چشمانی که می گرید..



 

شاید این روزها با داغ شدن بازار روانشناسان و نسخه های به قول خودشان خارق العاده و... خود میخواهند از این آب گل آلود ماهی بگیرند می پسندند جامعه را به سمتی ببرند که هر فردی که در کوی و برزن با دیدن دختر یا پسری و فرای دید خانواده و عرف با تصورات موهوم ذهنی اش و بافت خانوادگی خود میخواهد از خودش یک عاشق بسازد و از مد جامعه عقب نماند و اینست که همه وابستگی ها و دل شکستن ها و... پیش می آید و مقصر طرف مقابل نیست مقصر ماییم که بدون شناخت و آگاهی و به دور از هرگونه تفکری و تنها توسل به تمایلات درونی برای خود از کاه کوه ساخته ایم.

متاسفانه اینقدر اینقدر کسانی بوده اند که با کلمه عشق و شکستن و...  بازی کرده اند که وقتی کسی را میبینیم یا متنی از شخصی میخوانیم که واقعا عاشق شده،... انگار داریم داستان میخوایم یا یه تخیل رو به نظاره نشسته ایم.چه شب ها که از فراق تا صبح زجر نکشیده چه روزها که با دوری و تمسخر به شب نرسانده چه محنت ها که در این مسیر نکشیده چه ...اما جامعه این را مذموم بشمارد هر چند که ظاهرا آنرا بستاید و این است درد نامنتهای عشق و عاشقی در کشوری که زادگاه عشق بوده و....

آری!ما به بی طعمی، به روزمرگی، به تناقض، به تکرار، به عادت، عادت داریم..

نیت کرده ام به " بی خیالی " ....تا " فراموشی " عادت ِ روزمرگی هایم شود !اما باز ، وقتی ، خیس ِ" خاطره ی ِ خیالت " می شوم.....بی شعورانه..."پرسه های بی خیالی " را ،....به جرم ِ یادت ، دار می زنم! و دوباره وصله می شوی به سرم ! با طعمی تلخ!!! تلخ مزه ای ِ تو ،روحم را می جود ... و تلخ مزه ای ام ، سکوتت را بالا نمی آورد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد