عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

چشم ها دروغ نمی گویند وقتی دوستت داشته باشند

در حالی که دلم مانند کویری تشنه و بی جان بود در حالی که بغض گلویم را گرفته بود و از درد تنهایی دیگر جانی نداشتم در حالی که چشمهایم از اشک ریختن سویی نداشتند ،در حالی که هنوز غم گذشته در دلم نشسته بود در حالی که دیگر امیدی به ادامه زندگی نداشتم و تمام درهای امید به زندگی به رویم بسته شده بود در حالی که آسمان دلم پر از ابرهای سیاه سرگردان غم و غصه بود ،در حالی که آرزوی مرگ از خدای خویش داشتم در حالی که دیگر دستهایم طاقت این را نداشتند که یک کلام نیز از عشق و عاشق شدن بنویسند در حالی که  هوای قلبم گرفته و سرد شده بود خداوند هدیه ای را به من داد که زندگی مرا آرام و پر از امید کرد به باغچه دلم زیباترین و خوشبوترین گل را هدیه داد، به آسمان تیره و تارم مهتاب روشن بخش و ستاره  درخشانی را هدیه داد در  جاده های خسته و خالی ام همسفری با دلی پر از محبت و مهربانی هدیه داد به دل پر از سکوت و پر از غمم نیروی عشق را عطا  کرد به دستهایم قدرت این را داد که هر چه میخواهند از عشق بنویسند و بهترینو زیباترین جملات را برای عشق بگویند به پاهایم قدرت این را داد که بتوانند در جاده های پر از عشق قدم بزنند و به وجودم اراده عاشق شدن را داد آری او  یک فرشته زیبا ومهربان را به زندگی ام هدیه داد! آن فرشته را مانند باران عشق کرد و بر روی من نازل کرد تا تن  غم زده و خسته مرا بشوید و جانی دوباره و طراوت عاشقانه ای دوباره به من ببخشد آن فرشته را مانند گلی کرد  و در گلدان طاغچه قلبم گذاشت تا  عطر و بوی عاشقانه اش حال و هوای  خانه دلم را دگرگون کند! آن فرشته را تمام زندگی من  کرد ، قلب آن فرشته را در قلب من طلسم کرد ، و در های قلبم را بر روی او بست و کلیدش را نزد خود نگه داشت! هدیه ای که خداوند به من داد ، آرزوهایم را زنده کرد ، دلم را پر از امید و دل گرمی کرد! هدیه ای داد که از گل هم زیباتر بود ، از خورشید نورانی تر بود و از ستاره درخشانتر! و این هدیه بهترین چیزی بود که خداوند در تمام زندگی ام به من داد! آری او خوشبختی را به من داد او عشقی دوباره را به من داد ! سپاس آن خدایی که زندگی دوباره به من بخشید ، بهترین هدیه دنیا را به من داد ، و قلبم را آرام و پر از عشق کرد ! سپاس آن خدایی که عشقی پاک و واقعی و بدون ریا  و بی پایان را به من هدیه کرد !پس خداوندا کلید قلبم را تا پایان زندگی ام ، تا ابد و برای همیشه نزد خود نگه دار تا من نیز با مهر و محبت و عشق خودم  آن قلب سرخ را که به من هدیه دادی درقلبم نگه دارم...


چه لحظه های غریبی است....

مثل غروب ، بک غروب دلگیر یک غروب نفسگیر دلم گرفته است... دلم از همه چیز و از همه کس گرفته است..... مثل دیوانه ها ، مثل یک دیوانه تنها و بی کس درد دل های دلم را با دلم در میان میگذارم... دلی که خود پر از درد است ، دلی که درون آن پوچ و خالی هست می شنود دردهایش را! درد هایش را می شنود تا شاید دوایی را برای آن بیابد... دلم گرفته است مثل لحظه پر پر شدن  شاخه ای از یک گل سرخ... مثل لحظه رفتن مهتاب در پشت ابرهای سیاه دلم گرفته است ...احساس تنهایی در من بیشتر شده است و تنهایی جای خالی دلم را با حضورش پر کرده است... دستانم را با دستان سردش گرفته است ، و مرا در آغوش بی مهر خود برده است... لحظه ای که دلتنگ می شوم دلم میگیرد وآن لحظه که دلم میگیرد احساس تنهایی میکنم... کاش دلتنگ نمی شدم و ای کاش احساس تنهایی نمیکردم...چه لحظه های  غریبی  است.... نفسگیر ، بی عاطفه و سرد... چشمانی خسته ، دلی شکسته ، ای وای باز  این  دل به غم نشسته...آن  زمان بود که دوای درد خود را یافتم.... دوای تمام غم ها ، غصه ها ، و تنهایی ام!یک قطره اشک ، دو قطره اشک ، سه قطره اشک ، گونه ای خیس ، و صدای نفسگیر گریه هایم و در پایان آرام آرام و خالی خالی شدم از غم ها و  غصه ها! آری آرام شدم.... خالی شدم....  و بغض دیرنه ام شکسته شد....کاش از همان اول می دانستم دوای درد من درون چشمهایم هست.....


زندگی بدون تو پوچ پوچ است

ای کاش میدانستی که بیشتر از همیشه تو را دوست میدارم...

ای کاش میدانستی از زمانی که به سفر رفتم عاشقتر از گذشته شدم...

 کاش میدانستی این دل بی طاقت من در زمان دوری تو چه رنجهایی میکشید

 و چه لحظه هایی را سپری میکرد...

 ای کاش میدانستی عاشقم و کاش میدانستی بدون تو زندگی برایم هیچ مفهومی ندارد....

 میگذشت لحظه ها ، لحظه های بی تو بودن ، سرد ، نفسگیر ، بی حوصله...

 چشمانم حتی یک قطره اشک نیز نریختند اما دلم یک دنیا دلتنگی و عذاب کشید....

 ای کاش میدانستی لحظه ها و ثانیه ها را میشمردم تا صدای مهربان تو را بشنوم....

 این سفر ، این راه دور ، یک چیز را به من آموخت :

 آموخت زندگی بدون تو پوچ پوچ است و مفهومی جز سیاهی و تاریکی ندارد!


مانند تو کسی در این دنیا نیست عزیزم

می نویسم از عشق چون خیلی آن مهر و محبتت در اعماق دلم نشسته است می نویسم از چشمهای زیبایت ، از صدای زیبایت ، از نگاه پر از عشقت با صداقت می نویسم نخستین عشقم تویی ، و با یکدلی می نویسم که با تو تا آخرین لحظه خواهم ماند با چشمان خیس مینویسم که خیلی مهرت در دلم نشسته است و با بغض می نویسم که مرا تنها نگذار عزیزم می نویسم از پرواز ، پرواز عاشقانه به قلب آسمان آبی عشق می نویسم از آن حرفهای شیرینت و آن لحظه رویایی که من و تو در آن آشنا شدیم و شیفته قلبهای سرخ یکدیگر شدیم.آنچه که مینویسم حرف دل است و بس ! آنچه که می نویسم حرف دل قلب پر از درد و عاشق من است... می نویسم از دشت شقایق ها که تو همان شقایق تپه دلم هستی می نویسم از تو که همان پروانه ای که اطراف شمع خاموشی مانند من میچرخی و نور محبت را به من بی نور می بخشی می نویسم از دریایی مانند تو که به سوی کویری مانند من می آید و مرا از عشق خودش سیراب می کند می نویسم از ستاره ای مانند تو که در آسمان تیره و تار قلبم نشست و شب بی نورم را پر از روشنایی کرد از نام زیبایت نوشتم و کتابم بهترین کتاب زندگی شد و منی که همان نویسنده آن نام زیبایت شدم بهترین شاعر دنیا شدم چون نام زیبایت آن حس زیبای عاشقی را در خون من جاری می سازد تویی همان رویاهای زیبای من ، ندای آمدن بهار عشق ، آغاز باریدن باران عشق...تویی همان آغاز نمایان شدن مهتاب آسمان تیره و تار دلتنگی های من! پس می نویسم از تو که محشری ، و مانند تو کسی در این دنیا نیست عزیزم می نویسم از قلب مهربانت . از آن احساس پاکت



دل دنیا رو خون کردی ک اینجوری تو رفتی


قلبی شکسته ، نا امید و خسته داشتم ، از آن قلب، تنهایک ویرانه بر جا مانده بود! کسی وارد آن ویرانه نمیشد ، قلبش را به آن ویرانه هدیه نمیداد!
 دیگر هیچ احساسی از عشق در آن قلب شکسته  نبود و دیگر هیچکس هیچ امیدی به عاشق شدن آن قلب نداشت! آن ویرانه سرخ دیگر نه همدمی داشت و نه همدلی ! نه همصدایی داشت و نه همزبانی! تو آمدی و افتخار دادی که به قلب سوخته من بیایی ! آمدی و افتخار دادی که قلب مهربانت  را به قلب شکسته من هدیه دهی! آمدی و با مهر و محبت خودت مرا دگرگون کردی ، قلبم را تبدیل به باغ آرزوها کردی ، با آن محبت و عشق خودت مرا عاشق خودت کردی.....با آمدنت تمام امید ها و آرزوهایم زنده شدند و دوباره آهنگ دلنشین عشق در قلبم نواخته شد و قناری پر شکسته دلم دوباره در آسمان آبی قلبم به پرواز در آمد....عزیزم اینک که مرا از آن سیبلاب غم و نا امیدی نجات دادی بیشتر از هر کسی و بیشتر از هر عشقی تو را دوست میدارم ، بیشتر از کلام مقدس دوست داشتن و بیشتر از هر آرزویی تو را دوست میدارم....تا آخرین لحظه زندگی ام به تا وفادار خواهم بود و قدر تو را خواهم دانست .به تو که تنها امید منی و به تو که امید هایم را دوباره زنده کردی افتخار میکنم و با صداقت ، یکدلی و یکرنگی میگویم که خیلی دوستت دارم آری اینبار خیلی بیشتر از همیشه دوستت دارم عزیزم....دوستت دارم برای تو کم است ، خیلی خیلی تو را دوست میدارم ! با آمدنت رویاهایی که حتی تصور آن در خواب نیز برایم دشوار بود به حقیقت تبدیل شدند و منی که تنهایی در جاده های خسته و خالی هیچ امیدی برای  رسیدن به پایان جاده نداشتم به مقصدم که همان قلب مهربان و عاشق تو بود رسیدم.....عزیزم!  ای فرشته نجات این قلب شکسته من ،....



برات مهم نیست نتیجه این لجبازیت رو دنیا و آخرت جفتمون

از راه دور تو را میپرستم ای قبله امید من...از راه دور به تو عشق می ورزم تا دیگر این فاصله  را احساس نکنی عزیزم.از راه دور درد دل هایم را به تو میگویم ، و تو را در آغوش محبت های خودم میفشارم....آری از همین راه دور نیز میتوان دست در دستانم هم گذاشت و در کنار هم قدم زد ..... به خواب عاشقی میروم تا این رویا برایم زنده شود عزیزم....از همین راه دور تو را می بوسم و میگویم که خیلی دوستت دارم عزیزم...قاب عکست همیشه روبروی من است و جای بوسه هایم بر روی قاب نمایان است....از همین راه دور به یاد تو خواهم بود ، در همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم ، خاطره هایمان را همیشه در ذهنم مرور میکنم و هیچگاه نمیگذارم خاطره های لحظه دیدارمان از ذهنم دور شود....این فاصله ها را با محبت و عشقم از بین می برم و کاری میکنم همیشه احساس کنی در کنار منی ! یک راه دور ، یک دنیا عشق ، محبت و پاکی....این راه دور قلبهایمان را در همه لحظه ها در کنار هم نگه داشته است چون همیشه به یاد همیم و همیشه به انتظار آن هستیم که لحظه دیدارمان دوباره فرا رسد ....ثانیه ها را لحظه به لحظه می شماریم و شب و روز را با یاد هم و عشق به هم سپری میکنیم.....آری لحظه دیدار نزدیک است...یک خواب عاشقانه ، خواب با هم بودنمان ، خواب دست گذاشتن در دستان هم ، خواب نگاه به چشمان هم ، یک طلوع دیگر و یک روز پر از خاطره ، روزی که لحظه به لحظه آن به یاد همیم .... و این است یک فاصله عاشقانه...میگذرد لحظه های پر از عشق و فرا خواهد رسید حقیقت شیرین لحظه دیدارمان....از همین راه دور نیز میتوان عاشق بود ، و از همین راه دور نیز میتوان همدیگر را همیشه در کنار هم حس کرد نازنینم .. پس آرام زندگی کن و بیشتر از همیشه عاشق باش چون این راه دور خیلی مقدس است و پایان راه ، شیرین تر از گذشته است....


به آن قلب مهربان و احساس پاکت قسم میدهم که مرا ببخشی

ای یار مرا ببخش ، منی که همان مجرم چشمهای خیست می باشم را ببخش....مرا ببخش ای یار مهربان و بخشنده ام....میدانم که دیگر طاقت اینهمه عذاب و شکنجه های عشق مرا نداری ، میدانم که دیگر مثل گذشته مرا دوست نمیداری و میدانم دیگرآتش  عشقت آن چنان که باید شعله ور باشد  دیگر نیست و میدانم از من خسته و دلشکسته ای ، به من فرصتی دوباره بده و مرا ببخش.....اگرچه بارها مرا بخشیده ای و بارها مرا شرمنده خودت کرده ای برای آخرین بار نیز به من فرصت بده و مرا ببخش......عزیزم شرمنده ام ، شرمنده آن قلب مهربانت ، آن احساس پاکت ، آن عشق بی گناهت می باشم.... به خدا شرمنده ام.......میدانم که لیاقت آن قلب مهربان و عاشق و پاک تو را ندارم ، میدانم که قلب شکسته من نیز بی ارزش تر از آن است که نزد تو بماند....میدانم از من سرد و خسته شده ای ... مرا ببخش و مثل گذشته مرا دوست داشته باش عزیزم.........مثل گذشته با درد دلهای عاشقانه ات مرا آرام کن..... عزیزم به خدا شرمنده آن قلب مهربانت میباشم... مرا ببخش.......میدانم که دیگر هر چه برایت از عشق مینویسم مثل گذشته  برایت معنایی ندارد ، و همه و همه در خیالت تنها یک رویا و افسانه و یک دروغ می باشد....میدانم که از درد دلهایم میخندی و از اشکهایم بیذاری......ای یار مرا ببخش....گناه خود را میپذیرم ....... و با شرمندگی برای چندمین بار میگویم که مرا ببخش...قلب شکسته ات را دوباره به من بازگردان تا با احساس پر از عشق نزد خود بگیرم در مقابل آن سجده  میکنم و با فریاد به آن میگویم که مرا ببخش.........ای یار میدانم که مثل گذشته مرا دوست نمیداری و مثل گذشته عاشق و دلسوخته من نیستی ، به تو حق میدهم که از این عشق من پریشان باشی ، دلم میخواهد باز به همان دوران شیرین عاشقی مان باز گردی و گذشته تلخ و اشتباه مرا فراموش کنی و مرا از ته دل ببخشی.....میدانم که قلبت مهربان است و میدانم احساسات قلبت مثل چشمه پاک و زلال است پس به آن قلب مهربان و احساس پاکت قسم میدهم که مرا ببخشی

 مرا ببخش..... مرا ببخش.... مرا ببخش........


مثل لیلی قصه ها آمدی و مرا مجنون خودت کردی

مثل یک مهتاب در آسمان تاریک قلبم نشستی و قلب مرا پر از نور محبت و عشق خودت کردی....مثل یک قناری در باغ سوخته قلبم نشستی و با صدای آواز دلنشینت قلب مرا دیوانه آن احساس پاکت کردی......مثل لیلی قصه ها آمدی و مرا مجنون خودت کردی. آری تو مرا عاشق خودت کردی؛تو مرا گرفتار خودت کردی.......آمدی و مرا با رویاهای عاشقانه ات همسفر کردی ، مرا با خود به دشت آرزوها بردی و تمام آرزوهایم را زنده کردی ، دلم را پر از امید و دلگرمی کردی ، مرا در این دنیای عاشقی دربه در کردی ! مثل یک شبنم  بر روی چشمانم نشستی و مثل اشک یک عاشق بر روی گونه ام سرازیر شدی ..... تو که آمدی درهای قلبم را طلسم کردم و بالای درگاه آن نوشتم ورود ممنوع! قلب تو را در آنجا اسیر کردم ، اسیر محبت و عشق خودم کردم ! در این خانه  دل سرخ تو را با خون عشق و هوای دوست داشتنم  زنده نگه خواهم داشت و با احساس پاکم درد دلهای عاشقانه ام را هر شب در گوشت زمزمه خواهم کرد عزیزم....کاری میکنم که دیگر لحظه ای ، حتی لحظه ای از این خانه سرخ خسته و دلسرد نشوی ، به عشق من وفادار باشی و مرا از ته قلبت دوست داشته باشی عزیزم....از تمام دار این دنیا تنها همین قلب سرخ را دارم و اینک آن را با احساسی پر از عشق به تو تقدیم کرده ام و دلم میخواهد تو نیز با احساسی پاکتر به آن وفادار باشی عزیزم...عزیزم من نیز میخواهم به همگان بگویم که دوستت دارم.....قلم سرخ زندگی را برمیدارم به سوی قلب مهربانت می آیم و بالای درگاه آن مینوسسم که : یکی را دوست میدارم  تا دیگر کسی وارد آنجا نشود آن لحظه است که قلبت تنهای تنها برای من است و من نیز تنهای تنها برای تو می باشم عزیزم...........


کاش زودتر انتظار به سر آید

بی قرار بی قرارم به خدا دیگر اشکی ندارم .... بی قرار بی قرارم دیگر از غم انتظار نایی ندارم....بی قرارم ، منتظر لحظه در آغوش گرفتن یارم و به جز ناله و غصه کاری ندارم...کاش زودتر انتظار به سر آید ، و خورشید از پشت کوه ها بیرون آید....لبخند شادی بر لبانم بنشیند و خوشبختی  دنیا نصیبم شود!کاش زودتر لحظه ای که سالها منتظر آن ماندم فرا رسد و دیگر هیچ غمی در دلم نباشد!غمی دارم در دلم ، غم دوری از یارم ، غم دلتنگی و غم انتظار!بی قرارم ، به خدا دیگر جانی ندارم .... بی قرارم به خدا دیگر راهی ندارم!تنها راه این است که منتظر ماند ! تا کی باید اسیر این عشق پر از تنهایی بود؟من دست های گرم یارم را میخواهم ، من بی قرار آن شانه های مهربان یارم می باشم..... من آرزوی در آغوش گرفتن یارم را دارم ..... بی قرارم ، به خدا دیگر امیدی ندارم......کاش زودتر همان لحظه رویایی فرا رسد ، کاش دیگر نه درد دوری در قلبم باشد و نه درد عاشقی!کاش به جای اینکه ناله غم انگیز آواز عاشقی را گوش میدادم ، ترانه عاشقانه یارم را برایش زمزمه میکردم...سخت است اما روزگار غریبی است ای یار مهربانم.. باید تو نیز منتظر بمانی!میدانم گونه ات از این درد انتظار خیس خیس است و میدانم دیگر از صبر و حوصله خسته شده ای عزیزم و میدانم بیقرار تر از منی پس به پایان راه بیندیش که بدون شک پایان راه زیباست ، پایان راه همان در آغوش گرفتن ماست.....بی قرارم به خدا بیقرارتر از پرنده ای می باشم که در قفس زندگی اسیر است و انتظار پرواز در آسمان آبی را می کشد!بی قرارم به خدا بی قرارتر از یک ماهی هستم که در تنگ اسیر است و منتظر روزی است که در دریای آبی وجودش شناور شود!نمیخواهم از این انتظار پر پر شوم! نمیخواهم مثل غنچه ای باشم که انتظار میکشد گل شود و بعد از آنکه گل شد یا پر پر شود و یا از شاخه اش چیده شود!میخواهم بعد از این انتظار تنها مرد خوشبخت روی زمین باشم ، دوست دارم بعد از این انتظار سلطان بی چون و چرای سرزمین عشاق باشم..........به امید سفر به سوی سرزمین خوشبختی ها منتظر می مانم چونکه دوستت دارم ای یاور همیشه مومن!


قشنگترین کنسرت دنیا

میدانی که خیلی دوستت دارم ، میدانم که نمیدانی بیش از عشق بر تو عاشقم.... میدانی که بدون تو زندگی برایم پوچ است ، میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر زندگی وجود ندارد.... میدانی که بدون تو عاشقی برایم عذاب است ، میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی نیست برای عاشق شدن.... میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب می شود ،  میدانم که نمیدانی بدون تو دیگر لحظه ای باقی نیست برای ادامه زندگی...میدانی که همه فکر و زندگی من تو شده ای و تمام لحظه ها نام تو را در قلبم زمزمه میکنم ، میدانم که نمیدانی از زندگی برایم عزیزتری ، زندگی در مقابل تو برایم کم  است تو دنیای من شده ای عزیزم...می دانی که تو لایق این قلب عاشق منی ، میدانم که نمیدانی تو لایق تر از آن هستی که تصور میکنی! میدانی که بدون تو من تنهای تنهایم ، میدانم که نمیدانی آن زمان تنها تر  از من دیگر تنهایی نیست!می دانی که خیلی بیقرارم و انتظار میکشم که به تو برسم و تو را در آغوش خود بگیرم,  میدانم که نمیدانی از این انتظار دیگر خسته و دلشکسته شده ام... می دانی که از این دوری و فاصله در بیشتر لحظه ها چشمانم خیس است ، میدانم که نمیدانی دیگر در اعماق چشمانم اشکی نیست!میدانی که آرزو دارم دستانت را بگیرم ، تو را در آغوش خود بفشارم ، بر لبانت بوسه بزنم و به تنها آرزویم که رسیدن به تو می باشد برسم اما میدانم که نمیدانی تو همان آرزوی منی!نمیدانی که بعد از تو به آن دنیا سفر خواهم کرد ، می دانم و میدانم بعد از تو دیگر حتی مجالی برای نفس کشیدن نخواهد بود....