عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

پرستوی مهاجر من

 میگذرد لحظه ها ، لحظه های بی تو بودن ، ثانیه هایی که خیلی کند میگذرد ! دلم میخواهد لحظه ها و ثانیه ها تند تر از همیشه سپری شوند و لحظه ای که روزها آرزوی آن را داشتم فرا رسد... لحظه دیدار ، یک لحظه رویایی و فراموش نشدنی... نفسی تازه ، دلی عاشقتر از همیشه و آرزویی که به حقیقت پیوسته است... میشمارم تک تک ثانیه ها را ، مینشینم به انتظار طلوعی دیگر و حسرت روزهای لبخند و شادی را میکشم ! به امید دیدن تو ، به امید رسیدن به تو و به امید بودن تو در کنارم زنده ام ... با رفتنت مطمئن باش که من نیز خواهم رفت ! تو به سوی خوشبختی ، من به سوی دنیایی دیگر ! میگذرد لحظه های عاشقی ، لحظه هایی که با دوری همراه هست و با فاصله هم صداست ! سردتر از همیشه ، روزهایی بی عاطفه تر از گذشته! کاش خزان بی عاطفه دلم به پایان رسد.. و بار دیگر خورشید طلوعی دوباره در آسمان ابری و دلگرفته دلم داشته باشد.... به انتظار خورشید و به انتظار لحظه دیدارت خواهم نشست ای بهترینم!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد