عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

دیگر احساسات مرا نمی پرستی

دیگر به خاطر من ستاره ها را نمی شماری.
به خاطر من قید همه کس و همه چیز را نمیزنی
.
چرا دیگر به خاطر من آن چشمهای زیبایت را خیس نمیکنی 
٬ و گلهای
رنگارنگ باغچه را دسته دسته برایم نمیچینی
.
دیگر به خاطر من سر به بیابان نمیگذاری 
٬ و خاطره های تلخ را از یاد نمیبری.
دیگر مثل گذشته با خواندن متنهایم اشک نمیریزی
٬ و هیچ احساسی نسبت به من
،عشقم و درد دلهایم نداری
.
دیگر عکس مرا در آغوشت نمیگیری و با آن درد دلهایت را نمیگویی
.
دیگر صحبت از آینده و آن رویای شیرین به هم رسیدنمان
  نمیکنی.
دیگر لحظه به هم رسیدنمان را در ذهنت به تصویر نمیکشی و حتی خواب آن لحظه های
شیرین را نمی بینی
.
دیگر دائما نام مرا در زیر لبانت زمزمه نمیکنی و کلمه دوستت دارم را مثل گذشته ها
به زبان نمی آوری
.
دیگر احساسات مرا نمیپرستی و قلب مرا قبله دوم عبادتت قرار نمیدهی
.
دیگر زمان گریه کردنم چشمهای تو بارانی نمیشوند و دیگر قبل از لحظه ای که
صدای مرا بشنوی تپش قلبت تند تند نمیزند
.
چرا دیگر به خاطر من 
٬ به خاطر عشقت ٬ به خاطر آنکه سالهای سال به پایش سوختی
و ساختی محبت و امید هدیه نمیکنی
.
انگار که تو هم مثل همه بی وفا شده ای
 .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد