عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

تو که برای ماندن نیامده بودی چرا اینهمه دل دل کردی؟.....

حکم دل بود،حاکم هم تو بودی.همان اول گفتی دل نداری بازی نکن..گفتم دلدار که تو باشی،باختن مزه دارد.

خوب میدوانستی من همان قمار باز ناشی دلم که هی وسط بازی باید تکرار کنی آن ورقی که توی دست داری آس است نه گیشنیز‍!آست را رو کن به وقتش...نگهش داشتی برای کی؟می دانستی بازی نمی دانستم..تک دلم را گذاشتم وسط بازی..میدانستی همان یک دل شکسته را دارم..با دست لرزان همان را هم انداختمش آن وسط.. برش داشتی!!خندیدی و رفتی اما.... تو که برای ماندن نیامده بودی چرا اینهمه دل دل کردی؟.....

حکم کن!

حکم دل:

هر که دل دارد بیندازد وسط

تا که ما دلهایمان را رو کنیم

دل که روی دل بیوفتاد عشق حاکم می شود...

این دل من حالا رو بکن دلت را!

دل نداری؟

پس بزن اندیشه ات را

حکم لازم

دل سپردن دل گرفتن هر دو لازم....!!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد