عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

رویای من ببخش مرا

به جرم عاشقی در زندان دلتنگی ها اسیرم
به جرم دوست داشتن آخر در اینجا میمیرم
لحظه ای گرفتنت دستهایت برایم آرزو شده
این انتظار زیادیست در این لحظه ها ، دیدن چشمهایت از دور دستها نیز برایم رویا شده
به جرم عاشقی محکوم به تحمل این دلتنگی هستم، منی که تا به حال جنایتی نکرده بودم اینک در بند و زنجیر فاصله ها گرفتارم
.
لحظه ای حتی در خواب به ملاقات من بیا ، شب و روزم یکی شده ، روزهایم تاریک و شبهایم قیامت شده
اینجا که هستم تنها صدای تپش قلبم را میشنوم
 .
حس میکنم هر روز که میگذرد این تپش ها کمتر میشود
.
همچنان که ثانیه ها آرام و خونسرد در حال گذرند ، من در اینجا بی قرار و بی تابم
.
در انتظار روشنایی نشسته ام که از دلتنگی ها رها شوم ، خودم را ببینم و امیدوار شوم
.
اگر جرم من عاشقیست اعتراف میکنم که مجرمم
.
اگر محکوم به دلتنگی هستم ، گناه خویش را میپذیرم
.
سرنوشت برای من حبس ابد بریده است ، کار من از کار این دنیا گذشته است
.
من یک عاشقم ، دلم را در این راه فدا کرده ام ، دوستش دارم ، به پایش تا آخر عمر مینشینم
  حتی اگر هیچگاه او را نبینم.
تو که از دلم خبر نداری ، پس مرا محکوم نکن ، به انتظارم ننشین تا آزاد شوم ، من تا ابد میخواهم مجرمی باشم که در قلب مهربانت گرفتار باشم
.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد