عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

تا تو هستی ، زندگی آرام است ، قلبم در انتظار لحظه باریدن باران است

نمیخواهم به نبودنت فکر کنم


از آن روز که آمدی همیشه قلبم برای با تو بودن میتپیده ، نمیخواهم به لحظه ی رفتنت فکر کنم


اینک که با تو هستم ، نمیخواهم روزی بیاید که ببینم بی تو هستم ، تو در کنارم نیستی و من در گوشه ای مثل یک برگ خشکیده افتاده ام و بی جان هستم


میترسم از کلمه بی وفایی ، وای به آن روزی که بی وفایی ببینم


میترسم از جدایی ، وای به آن روزی که تو را از قلب خویش جدا ببینم


نمیتوانم در خیالم ، روزی را ببینم که تو نیستی ، من در کوچه ها آواره و سرگردان باشم و هر کسی مرا ببیند از  من بپرسد در جستجوی کیستی؟


نمیخواهم به نبودنت فکر کنم ، زیرا فکر نبودنت حتی با وجود بودنت مرا میرنجاند!


وای به آن روزی که من در رویای شیرین با تو بودن باشم ،چشمانم را باز کنم و ببینم که بی تو هستم ، چه سرد میشود زندگی آنگاه که میبینم در غم نبودنت نشسته ام


اینکه هر روز صدایت را بشنوم عادت نیست ، نیاز قلب عاشقم است


دیدنت عادت نیست ، نفسی دوباره برای زنده ماندنم است


تا تو هستی ، زندگی آرام است ، قلبم در انتظار لحظه باریدن باران است


که با تو در زیر بارانی که همیشه باریدنش برایم آرزوست قدم بزنم


تا باران بشوید ترس را از وجود من ، تا باران عاشقانه تر کن این لحظه ی عاشقانه ی من


میخواهم همیشه به بودنت فکر کنم ، میخواهم همیشه با این رویا زندگی کنم ، میخواهم همیشه لحظه های زندگی را با خیال تو سر کنم



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد