عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

دوباره دلم گرفته است ، خیلی دلم گرفته است


دوباره آسمان این دل ابری شده .


دوباره این چشمهای خسته بارانی شده .


دوباره دلم گرفته است و شعر دلتنگی را برای این دل میخوانم.


میخوانم و اشک میریزم ، آنقدر اشک میریزم تا این اشکها تبدیل به گریه شوند.


در گوشه ای ، تنهای تنها و خسته از این دنیا .


دوباره این دل بهانه میگیرد و درد دلتنگی را در دلم بیشتر میکند.


خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که آسمان ابری می شود.


خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که پرنده در قفس اسیر است و با نگاه معصومانه خود به پرنده هایی که در آسمان آزادانه پرواز میکنند چشم دوخته است.


دلم گرفته است مثل لحظه تلخ غروب ، مثل لحظه سوختن پروانه ،


مثل لحظه شکستن یک قلب تنها .


دوباره خورشید می رود و یک آسمان بی ستاره می آید و دوباره این دل بهانه میگیرد.


به کنار پنجره میروم ، نگاه به آسمان بی ستاره .


آسمانی دلگیرتر از این دل خسته .


یک شب سرد و بی روح ، سردتر از این وجود یخ زده.


خیلی دلم گرفته است ، احساس تنهایی در وجودم بیشتر از همیشه است.


تنهایی مرا می سوزاند ، دلم هوای تو را کرده است.


دوباره این دل مثل چشمانم در حسرت طلوعی دیگر است.


آسمان چشمانم پر از ابرهای سیاه سرگردان است ، قناری پر بسته در گوشه ای از قفس این دل نشسته و بی آواز است.


هوا ، هوای ابریست ، هوای دلگیریست.


میخواهم گریه کنم ، میخواهم ببارم .


دلم میخواهد از این غم تلخ و نفسگیر رها شوم .


اما نمی توانم


دوباره دلم گرفته است ، خیلی دلم گرفته است،


اما کسی نیست تا با من درد دل کند ، کسی نیست سرم را بر روی شانه هایش بگذارم


و آرام شوم… هیچکس نیست!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد