عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

رازی که همیشه در دلهایمان خواهد ماند

بگو آنچه در دلت است و با گفتنش نیروی عشق در وجودم بیشتر میشود.
بگو آنچه در دلت غوغا کرده و با گفتنش شعله های آتش عشقمان بیشتر میشود
بگو همان کلام مقدس را که با گفتنش دلم به آن سوی رویاهای عشق پر می کشد
.
بگو که این دل دیوانه منتظر شنیدن است و این چشمهای خسته منتظر باریدن
.
چشمان خیست را به چشمان خیسم بدوز ، بگو آنچه در آن قلب مهربانت است
.
بگو که بی صبرانه منتظر شنیدنم ، و عاشقانه منتظر پاسخ دادن به آن
.
با آن قلب عاشقش ، با همان چشمان خیس ، با صدای مهربانش گفت : دوستت دارم
.
من نیز با همان قلب عاشقتر از او ، با چشمانی خیستر ،
با بغض گفتم : من هم خیلی دوستت دارم
.
گفت ، گفتم ، گفتیم و آن لحظه های در کنار او بودن عاشقانه شد
.
بگو آنچه که دلم میخواهد ، بالاتر از دوست داشتن
.
با دستان سردم ، اشکهای روی گونه مهربانش را پاک کردم ، او را در آغوش گرفتم و گفتم : هیچوقت مرا تنها نگذار ، باور کن که بی تو نمیتوانم زنده بمانم
.
او نیز مرا محکم در آغوشش میفشرد و میگفت بدون تو هرگز
!
چه آغوش گرم و مهربانی داشت ، دلم میخواست همیشه در آن آغوش گرم بمانم
.
آن لحظه
  با تمام وجودم احساس کردم برای من است .
او نیز این احساس را داشت ، از شانه های خیسم فهمیدم
.
گفتم با تو هستم ، اگر تو نیز با من باشی ، اگر روزی نباشی ، من نیز در این دنیا نیستم
.
گفت ، با تو می مانم ، اگر تو نیز با من بمانی ، اگر روزی باشم ولی تو نباشی ، من نیز با تو
می آیم هر جا که باشی
.
او میگفت ، من نیز برایش درد دل میکردم
.
درد دل او ، درد دل من بود ، درد دل ما ، یک راز عاشقانه بود

رازی که همیشه در دلهایمان خواهد ماند
.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد