عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

شب عجیبی بود ، شبی که در نگاه آن آغاز یک عشق بود، آغاز یک زندگی دوباره …

شب عجیبی بود ، شبی که در نگاه آن آغاز یک عشق بود، آغاز یک زندگی دوباره …
دو عاشق حالا که در این نیمه شب عاشق هم شده بودند به آرامی و آرامش قبل از طوفان عشق ، با هم درد و دل می کردند. صدای نفسهای هر دویشان می لرزید، انگار ترسی در دلشان نهفته بود ، عاشق اشک از چشمانش سرازیر شد ، معشوق دلش ناراضی شد. معشوق هم صدایش می لرزید ، مثل عاشق! کم کم داشت از نیمه های شب می گذشت
 عاشق حال و هوای دیگری داشت ، حال و هوای عشقی دیگر!
عاشق می ترسید 
می ترسید ازاینکه عشق دوباره اش مثل عشق قبلی پایانش جدائی باشد!.. هر دو عاشق منتظر طلوع و سحرگاه عشق بودند! منتظر طلوع دوباره عشق در آسمان بودند.! چه زیباست لحظه طلوع خورشید فردا!….
طلوع خورشید با رنگی دیگر! خورشید حالا که از پشت دو کوه بیرون آمده و بیدار شده دو عاشق می بیند که می خواهند تا آخر راه پر فراز و نشیب زندگی شان باهم باشند
. خورشید حالا زبیباست ، خورشید اینک نگاهش درخشان است!
این شب زیبا هم پر از خاطره های زیبا شد
 خاطره عاشقی ، خاطره ای از یک نیمه شب پر از عشق! نیمه شبی که درسته که رنگ آسمانش سیاه بود اما سحرگاهش رنگ زیبا و پر از عشق بود حضور ستاره ها در نیمه شب عشق محفل دو عاشق را نورانی و درخشان کرده بود این ستاره هایی که اینک درآسمان برای دو عاشق می درخشیدند در شبهای تنهایی و دلتنگی این دوعاشق به جای ستاره ها شمعی می سوخت و می ریخت و نور می داد! عاشقی در یک سو و معشوقی در سویی دیگر از دیارشان!
نیمه شب سرد با دردودلهای عاشقانه این دوعاشق گرم گرم شده بود
!………


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد