عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

و این است داستان دیگری ازعشق…

آرام بیا در آغوشم ، بگذار احساس کنم که تو در کنارمی
لبت را بر روی لب من بگذار ، می خواهم طعمش را حس کنم

بگذار دستهایم را درون موهایت کنم و تو را نوازش کنم

سرت را بر روی پاهایم بگذار و بگذار تو را نوازش کنم

بدنت را برایم آماده کن میخواهم کمی تو را و خودم را آرام کنم از این خستگی زندگی
 بگذار کمی در آن بدن نرم و گرمت بخوابم  پاهایت را باز کن و بگذار پاهایم را در بین پاهای نرمت بگذارم بگذار احساس خوشی و آرامش در وجودت بیاورم بگذار دستهای سردم را در بین  سینه گرمت بگذارم تا دستهایم نیز گرم شود بگذار کمی حال و هوای عاشقی به سراغمان بیاید …
می خواهم با تمام وجودم تو را در بین خودم بگیرم و تمام بدنت را با دستهایم لمس کنم. بگذار احساس کنم تو خیلی به من نزدیکی ای عشق من
!
می خواهم بر تمام بدنت بوسه بزنم که بگویم من تمام وجودت را دوست دارم

سینه نرمت را
  با دستهایم نوازش میکنم ، بر لبانت بوسه میزنم ، پاهایم را در بین پاهای تو قرار میدهم و با احساس آرامش عشق می خوابم تا خواب فرداهای با هم بودنمان را ببینم و این است داستان  دیگری  ازعشق
آرام بــخواب
بـــخواب  ای عشـــق من…  بــخواب عــــزیزم…  بــــخواب….


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد