عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

میخواهم بدانی که دوستت دارم

میخواهم بدانی که عاشق توام ، اما عشقی که تنها معنای من و تو را دارد ! میخواهم بدانی که دوستت دارم ، حسی که رنگ قلب تو را دارد! همیشه فکر می کردم  عاشق شدن اشتباه است ، عشق در قصه ها است. همیشه میترسیدم در دام عشق بیفتم و یک عمر پشیمان ، مثل خیلی از آدمها با  دلی شکسته و چشمهای خیس خیره به آسمان….



  

 تو رهگذری بودی درخیابان ، چشمم افتاد به چشمانت ، در همان لحظه انگار یک عمر شدم گرفتارت و اینک من اینجا با توام ،هم با تو ، هم با قلب مهربانت…میخواهم بدانی که چقدر برایم عزیزی ، میخواهم بدانی با تو به باور عشق رسیدم. میخواهم بدانی که با وجود تو اینک از گذشته هایم و آن آدمهایی که آمدند و رفتند میخندم و من با آمدنت به حقیقت رسیدم، با آمدن تو بود که در عشق به قدرت رسیدم و حالا به جایی رسیدم که هر لحظه به تو می اندیشم خوشبختی را با تمام وجود میبینم ورق میزنم صفحه های قصه عشق را ، پر از حرفهای تلخ و شیرین ، نمیدانم چرا آخرش همیشه تلخ است نمیخواهم باور کنم به حرف آنهایی که میگویند آخر عشق همین است! و من از اولین احساسم به پایانی رسیده ام که از آغاز نیز شیرین تر است! پایانی که برای من و تو ، پایان غم هاست ، پایان تنهایی هاست ، پایان دلتنگی هاست! میخواهم بدانی که عاشق توام ، اما عشقی که تنها معنای من و تو را دارد ! میخواهم بدانی که دوستت دارم ، حسی که رنگ قلب تو را دارد! و حالا خدا را سپاس میگویم که تو را به من داد ، تویی که اینک در برابر منی و من محو تماشای تو… عشق برایم همه لحظه هاست ، از اینجا که بیدارم تا آنجا که خوابم ، و جایی که در آن دنیا میمانم ، از اینجا که در کنارمی تا آنجا که تو را با خود میبرم و جایی که همیشه در قلبم میمانی درگیر توام ، منی که مال توام ، تویی که زندگی ام هستی ، از آغاز تا آغاز دوباره اش با دلم هستی و تو آغاز من هستی ، این تو هستی که تنها مال من هستی ، کسی جز تو در قلبم جایی ندارد ، عشق بی تو هیچ معنایی ندارد! این لحظات با تو بودن است ، که زندگی همیشه پر از عشق و لبخند عاشقانه است ، این روزهای من است ، مثل آن لحظات در گرو با تو بودن است تویی که چشمانت مرا عاشق کرده ، منی که اینک دلم بهانه تو را کرده ، تویی که به انتظار نشسته ای ، منی که آغوشم هوس در میان گرفتنت را کرده… تشنه ام ، تشنه ی تو را در میان خود  گرفتن ، احساس آن لحظه های گرم ، و رفتن به اوج آن لحظه هایی که با تمام وجود درک میکنم و میدانم مال منی ، تنها مال من، همیشه مال هم! هیچ چیز جز تو برایم در این دنیا ارزش ندارد ، میخواهم تا زنده ام در کنارت باشم ، میخواهم تا فرصت باقیست محو نگاه زیبای تو باشم میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرم ، میترسم تو نباشی و من تنها بمیرم! میترسم بخوابم و در خواب هم نبینم تو را ، حسرت شود دیدنت ، باز کنم چشمهایم را و ببینم دیگر هیچگاه نمیبینمت! عشق برایم همه لحظه هاست ، از اینجا که بیدارم تا آنجا که خوابم ، و جایی که در آن دنیا میمانم ، از اینجا که در کنارمی تا آنجا که تو را با خود میبرم و جایی که همیشه در قلبم میمانی! عشق برایم تویی و صدای نفسهایت ، هیچکس که جز تو برایم عشق نمیشود و تو برایم مثل هیچکس نمیشوی! تو برایم مثل بارانی ، پر از طراوت و تازگی ، تو برایم مثل این روزهایی ، روزهای پر از عشق و دلدادگی! از آنجا که خیلی دوستت دارم ، میتوانی از عمق احساسم بفهمی تو آنقدر با ارزشی که چه عاشقانه میتپد قلبم برایت…

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد