به دنبال خودم میگردم منی که گم شده ام در سرزمین چشمانت به دنبال خودم میگردم منی که دارم محو میشوم از دنیای زیبایت… تو خسته ای و من در فکر خوشبختی تو ، تو از پنجره خیره به آسمان ها و من خیره به چشمان تو به ظاهر سرد و بی احساسم و از درون عاشق تو... و عشق آنچه که تو میبینی نیست ، عشق قلب من است که سالها انتظار تو را کشید تا تو را به دست آورد، عشق احساس من است که سالها تنها برای تو ابراز شد، عشق تو هستی و تنها تو ، برای قلبم! من برایت تکراری شده ام و تو برایم تکرار تپشهای قلبم... شاید ابراز آنچه در قلبم سالهاست نهفته است سخت باشد ، اما آن احساس هنوز زنده است و حتی بیش از گذشته ها....به دنبال خودم میگردم ، منی که گم شده ام در سرزمین چشمانت، به دنبال خودم میگردم منی که دارم محو میشوم از دنیای زیبایت...تو خسته ای و من بیخیال همه چیز ، تا با بیخیال بودن از همه چیز تنها خیال تو را در قلبم داشته باشم. به دنبال این بودم که مدتی را با تو و تنهایی بگذرانم ، اما تو دلت میخواهد تنهایی مان را از میان برداری ، خیلی خوب میدانم از تنهایی با من و قلبم بیزاری... و تو میگویی من بی احساسم ، من سردم و بی خیالم ، اما این خیال تو بود در دلم که احساسی را بنویسم از تو ، تا بفهمی از گذشته نیز بااحساس ترم...برگرد به خودت که انگار خسته ای ، تو که فکر میکنی من بی احساسم ، پس چرا اینک خودت شکسته ای؟.... اگر از ظاهر سرد من خسته ای ، پس برگرد به من و خط اول شعرم ، شاید بفهمی من تمام فکرم خوشبختی توست که ذهنم درگیر تو است و به ظاهر بی احساسم!