چای....! چای می نوشیدم........... یکباره دلتنگت شدم........ دلتنگ اون چایی ک اینقدر گرفتار اصرارهای من شدی که زیاد جوشیده بود و تلخ شده بود........ بغض کردم و اشک در چشمانم حلقه زد..... همه با تعجب نگاهم کردند!!!! لبخند تلخی زدم (عین همه این 7ماه) و گفتم چقدر داغ بود....! دلم هوس چای های خانمم رو کرده ... من همون دیوونه توام که هیچ وقت عوض نمیشه... همونی که همیشه باهات خوشحال بود... همونی که هق هق همه رو به جون دل گوش میده اما خودش بغضاش رو زیر بالش میترکونه.! و تو مدت وصالت آغوش تو محرم . پناه من بود و این روزها یادت.... همونی که همه فکر میکنن سخته...سنگه اما با هر تلنگری میشکنه... همونی که جز تو واسش تکیه گاهی نیست... من همون "قاسم مهنازم"....!