هم نفس قصه های من خسته ازهیاهوی روزمره دوباره به تو پناه می آورم تا شاید کمی ازخستگی های دلم رابه تاراج بگذارم. آنگاه که گرمای نگاهت در ایوان انتظار چشمهای من ، باریدن گرفت در هجوم ثانیه های با تو بودن تلنگری به ییلاق ذهن وارد شد که آری بدون تو چقدر زود پیر می شوم هم نفس