عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

نامه ای برای تو (تنهاتر از ماه)

همنفسم ازمیان تمام لحظه ها که بر بودنهایم آوار شده ، دستهایم را به سوی قلمم میکشم وفکرم را ، با فرار از تمامی خواستها و هستها و باشدها ، در آشیانه ماندنیهایم ودرگهواره آرزوهایم خواب می کنم .خسته ازروزها خسته از دقایق خسته ازکارهای یک شکل ویکجورثانیه ها خسته ازاین بودنهای خسته ترازمن بسوی تو پناه می آورم تا برایت بنویسم .  دراین دنیا که مردانگی برمدار پول می چرخد دراین دنیا که قلب بدستان در بازار عشق فروشان سرگردانند دراین دنیا که نگاه های مثلا زیبا ، فقط خاص جیبهای پر ازگولزنیهای زیباست ودردنیایی که همه افسون شده اند ویا درخواب می خواهم که چشمانم باز باشد و دچار افسون افسونگران دین یا دنیا پرست نباشم .می خواهم جدا از تمامی بودنهای ساخته شده بودنم را بسازم.میدانم با ید انقلابی بود وانقلابی شدن لازمه اش ایجاد یک تفکر ذهنی است و داشتن یک هدف وپشتکار برای رسیدن ، چون خواستن تنها کافی نیست .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد