عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

نامه ای برای تو (عصیان)

چه خوب که انسان خالی از تمام رویاها، خالی از تمام صحبتها وخالی از تمام دیدنهاوبودنهابه آسمان بالای سرش تعلق داشته باشد. چه خوب می شودکه تمام نگاه ها برای فرارکردن از ثانیه ها ساخته نمیشد وچه خوب می شد که برای یکبار خودمان را هیولا کنیم. من دلم می خواهد همان لولوی خواب کودکانه ام باشم که همیشه پشت پنجره اتاق ، خانه میکرد. من دلم میخواهداژدها باشم ... دلم میخواهد چون عقابی برآسمانها حکومت کنم وهمچون کرکسی لاشه بیچارگان را بدرم.... من دلم میخواهد پایم را به اندازه تمام نردبانها بلند کنم وگام بردارم . آه آری ، آری من دلم می خواهد خودم را درتشت رختشویی بشویم و دلم می خواهد فریاد بکشم فریاد ..... دلم میخواهد به در یا بروم وبرروی ساحل دراز بکشم وموج ، نوازشم کند ... من ، پر از شوق می شوم .. من پر از آه می شوم .... سفر سفر ، چقدر سفررادوست دارم و چقدر غریبه ها را دوست دارم ... وچقدر به من خوش میگذرد خودم باشم و تمام اطافیانم ناشناس... چه خوب می شود آه ......................................................... خودم را صدا می زنم  .......................... خودم را دوست دارم ........................... وخودم را پرستش میکنم ..............آه آه..... صداکن مرا .......................صداکن مرا .......... دلم می خواهد کسی ازمن خبرنداشته باشد. دلم می خواهد بزنم به چاک .................دلم می خواهد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد