عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

خیال، تو و آرزوهای نگفته

خیال من و نگاهی که هیچگاه به نگاه تو گره نخورده؛ خیال تو و نفسهای من که هیچوقت گرمای بودنش را حس نکرده ای تو وکوله بار خاطره های غمبارت من ودستهایی که در کوچه های غربت حس بودنت را لمس میکنند. تو و آرزوهایی که رنگ بخشیدنش گاهی سخت و گاه بوی حس غریب بودن دارد و من و واژه هایی که با آن شعر میسازم ، شعر میخوانم.تو و خیال لحظه هایی که دستهای خدا را در تمام ثانیه هایش جاری میکنی.من و نگاهی که بودن تنهایی ام را چشم در چشم خدا نظاره میکنم.اینجا کوله بار ماندن ورفتن، اینجا میان لحظه هایی که بر بودنمان آوار میشوند گاهی شقایقی میروید از باران رحمت زیر باران باید رفت  و خدارا باید دست در دست احساس کرد و گاهی نقطه چینهایی که هستند وهستند و شاید باید باشند و عاشقی که بی پروا میستایدت


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد