عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

چه می شد اگر خدا.......

نوشته های من برایم حکم دریا برای ماهی است من نمی نویسم دلمه که با کلمات رفاقت داره دلی که سرشار از عشق مهنازمه عشقی که اون با همه پاکیش به من هدیه داد از پشت خروارها ویرانی آمده ام تا با نوشتن برای خانمم که این روزها ازم دلگیره لحظه ای آرام گیرم. چه می شد اگر خدا ، آن که خورشید را چون سیب در خشانی در میانه آسمان جا داد، آنکه رودخانه ها را به رقص در آورد، وکوه ها را بر افراشت ، چه می شد اگر او، حتی به شوخی مرا و تو را عوض می کرد: مرا کمتر شیفته تو را زیبا کمتر. دلم برای نوشتن تنگ شده بود دوباره صفحه سفید تنهایی پناه واژه های تنهاییم شده پاییز برگ ریزاست و برگ با آخرین بوسه عاشقانه شاخه را ترک میگوید ودرخت می لرزد آسمان بغضش میشکند وقتی صدای خرد شدن برگهای خسته را میشنود و من و تو شاید همان لحظه کنار پنجره فنجانی چای داغ مینوشیم وشاید جرعه ای شراب چشمهای منتظر درخت از نبود برگ میلرزد وقلب من از طپش مهربانی آغوش تو



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد