عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

میخواهمت

گاهی نفس کشیدن دشوار می شود گاهی بودنت دچار سوال می شود گاهی خسته ای از تمام ثانیه هایی که درگذرند گاهی حتی حوصله دیدن چشمهای خودت را هم نداری گاهی با آیینه هم قهر میکنی، حتی با پنجره اتاقت هم و میان این گاه ها تنها صدایی و یادی تو را به پرواز در میآورد منتظر پروازم بالهایم را نشکن تا تو نگاه میکنی من در چشمهای  زندگی غرق میشوم.آنوقت میان ماندن ورفتن نغمه های تردید در زانوانم شعر رهایی میخوانند تا تو میروی من و من و تردیدهایم فریاد میکشیم و گلویی که با یک جرعه شراب هفت هزار ساله خاطرات تر میشود یاد حوا می افتم ، مادر بزرگ مادر بزرگهایمان یاد تردیدهایش من می فهمم سیب سرخ حوا چه طعمی داشت آنوقت میدانم میان بودن ورفتن فاصله ای است به اندازه یک آه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد