با من بیا قدم به قدم و پاهاتو جای پاهای من بذار قلمت را مدتی از روی اندیشه سفید کاغذ بردار ودست در افکار من رویای پرواز را تجربه کن بیا و بمان؛ بمان کنار نفسهای خسته یک مرد و دمی یک استکان شراب تنهایی بنوش بیا و زنبورهای تشنه حقیقت را بر گل واژه های ذهن من بنشان شاید از هستی حضور نفسهای من عسلی ساخته شود به شیرینی تلاقی نگاه تو در چشمهای من بمان زیر چتر خاطره های دیروزم به فردا نگاه کن شاید باران بیاید بمان وقدم قدم جا پاهای من بگذار و بیا مهنازم