من تو ما و لحظه ها و ستاره های آسمان تنهایی و آفتاب صبح که بر افق دیدگان روز طلوع میکند همه بهانه ایم بهانه ای برای زندگی برای بودن برای نفس کشیدن لحظه ها در قاب خواستنها و من امروز چه خوشبختم که دست در دست لحظه های بودنم به تنهایی ساعتها میخندم و تو آنجا در ویرانه های خاطرات مبهم و وحشتناک ایستاده ای
شاید از لحظه هایت انتقام بگیری من هستم راه میروم میخوانم و نفس میکشم زندگی جریان دارد همین و بس همیشه با نگاهی پر از خواستن به فرداها می نگرم همیشه بر طبل مهربانیها کوبیدم همیشه خواستنهایم را در چارچوب تواناییهایم خواستم همیشه گامهایم را با لحظه های آینده برمیداشتم ولی ولی امروز خسته ام وخوشحالم خدایی هست که همه سختیها را به واگذارکنم وتن خسته ورنجور و روح بی تابم به شانه های او تکیه کنه خسته ام دعا کنید که همه چیز با وصال مهنازم تمام بشه