چقدر زود دیر میشود چقدر ثانیه ها به سرعت از هم سبقت می گیرند امروز هم دستهای آینه چروکی دیگر بر پیشانی ام گذاشت و به لبخندی به جمع موهای سپیدم بعلاوه یک نوشت چقدر زود دلم چقدر زود و من در میان یک اندوه، در میان خاطره هایی وهم انگیز دست و پا میزنم دلم میدانی گاهی به چه فکر میکنم؟ کاش میشد مغزم را فرمت کنم کاش میشد ما آدمها این توانایی را داشتیم و دوباره بهم اعتماد میکردیم و دوباره دستهای مهربانی را به سوی لحظه هایمان دراز میکردیم و دست در دست هم به آفتاب سلامی دوباره میدادیم چقدر زود دلم چقدر زود پیر میشویم و چقدر دیر می فهمیم کاش می شد