عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

زندگی با تو می ارزد به تمام نا مردمانی ها

زندگی با تو می ارزد به تمام نا مردمانی ها .....در شهری با مردمانی غریبه در فصلهای سرد نا آشنایی و در زیر بارانهای سنگین ، نگاه هایی خیره به قدمهایم تنها عابری بودم ، که درک کرد با تو بودن می ارزد ، به تمام غربت این شهر ،و زندگی با مردمانی بیگانه، با نگاه هایی خالی از عشقهای دروغین ..زندگی با تو می ارزد به تمام نداشتن ها ...


 

مدتی است که پنجره اتاقم ، بقضی در گلو دارد ....این پنجره ، دیگر از زاویه نگاهم ، هیچ چیزی را در چهار چوب خود جای نمی دهد ...هیچ منظره ای زیبا نیست ، از اینجا که من ایستاده ام ....صبح ها دیگر خورشید ، به مهمانی اتاقم نمی آید ....دیگر نور مهتاب هم ، صدای لالایی شبهایم نمی شود ...عجیب نیست که بگویم ، دیگر از این پنجره ، ستاره ها هم به من چشمک نمی زنند ....گاهی فکر می کنم ، ای کاش هیچ گاه رفتنت را از این پنجره به تماشا نمی نشستم ...که امروز ، تمامی دنیا دلگیر از بقض پنجره اتاقم ، با من بیگانه شوند ...دیگر از این پنجره ای که از زاویه نگاهش به رفتنت خیره شدم ، هیچ چیز زیبا نیست ....جز انتظار ....

کاش اینقدر تنها نبودم ...کاش کسی بود که نوشته هایم را در گوشش می خواندم ...همتون اشتباه فکر می کنید ...

مریم مقدس من ...من مریم مقدسی را می شناسم که دست خدا را در دستان من قرار داد ...خدایی که من سالها در خانه ام را به رویش بسته بودم ، با دستان مریم مقدس من ، آهسته آهسته به درب خانه ام کوبید ... آن هم در یک شب طوفانی ...مریم مقدسم ، برایم ناشناس بود ...که گشودم برویش درب هستی ام را...تا قدم در خانه تاریک و کفر گرفته من گذاشت ، نور ایمان چشمانش ،چراغ خانه من را روشن کرد...آمد به کنارم ...که آبستن تمام خوبی ها بود برایم ...که همچون پسر نوح ، دلخوش به بلندای کوهی بودم ، که ساخته از غرورم بود ...که این بار مریم مقدس من نه باکشتی نوح ، بلکه با تخته پاره ای به یاری غریغی آمد ، که مدتها در مرداب عاشقی های بیهوده اش دست و پا میزد ...آمد به نجاتم . که بگوید قدرت دوست داشتنش ، بیش از کشتی نوح به کمکم می آید ...که بارها مریم مقدسم را آزردم ...که او هرگز نکرد کاری را که مادر موسی با او کرد ...دوست داشتم او هم در بستری از کودکی هایم مرا در رودخانه گناهنم ،که از فرط بزرگی به رود نیل می ماند رها کند ... که شاید این بار پلیدیهایی که در من بود ، از فرشته ای همچون او دور شود ...که باز هم نکرد کاری را که مادر موسی با او کرد ...حالا مریم مقدس من ، می خواهد برایش از او بنویسم ...کاش میدانست که این بنده کافر خدا را چه به وصف فرشته های آسمانی ...آن هم فرشته آسمانی  ، همچون مریم مقدس ... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد