عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

غمگینم

سلام خانومم

رمضان آمد و آهسته صدا کرد مرا،مستعد سفر شهر خدا کرد مرا. از گلستان کرم طرفه نسیمی بوزید که سرآپای،پر از عطر صفا کرد مرا

این پیامی بود که امشب و در آخرین شب شعبان می خواستم به شماره ات بفرستم اما اجازه نداشتم و از همین جا برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم،برای تو برای مهتاب برای مامان؛متن زیر رو بعد از خوندن ایمیلت نوشتم ببخشم که هنوز نتونستم جوابش رو بنویسم:

غمگینم همانند...سربازی...که وقتی از سربازی برگشت...معشوقش مادر بود



 

غمگینم همانند...آدمی ک از بهترین دوستش خنجر خورد...اما بخاطر رفاقت تلافی نکرد...غمگیــنم همانند.پدر پیری که بالای تخت بیماریش بجای نجوای مهربانی ،دعوا برسر ارث و میراث ، قبل از مرگش را تحمل میکند!! غمگینم همانندِ ماه در تاریکیِ شب که ابر سیاه،رویش را پوشاندغمگینم همانندِ
مردی سالخورده که جوانییش را برای خوشبختی فرزندانش گذاشت و اکنون از پس شیشۀ کدر خانۀ سالمندان حسرت دیدار عزیزانش را دارد. غمگینم همانندِ آن کشاورزی که تمام محصول زمینش را آفت زد.غمگیــنم همانندِ.خاطرات کهنه ای که دگر فرصت تکرار ندارند.غمگیــنم همانندِ. پرنده ای در قفس که به شوق دانه ای اسیر صیاد شد غمگیــنم همانندِ دلی که داغ دید، چشمی که از نگاهی محروم شد و اشک جایش را گرفت ..غمگینم همانند..خودم، که مادرم هم ترکم کرد،خدایا دیگر از کسی انتظار ماندن ندارم...غمگیــنم همانندِ.حسی که در غروب جمعه به سراغمان می آید..غمگیــنم همانندِ.یک پنجره باز رو به غروب خورشید..غمگیــنم همانندِ.یک مادر برای پسرش که به سربازی میرود...غمگیــنم همانندِ.روزهایم که برام مثل شبهایم سیاه ست ...غمگیــنم همانندِ.جوجه ای که مادرش شام شب مهمانها شد..غمگینم همانند...خدایی،.......که بنده اش مدتهاست فراموشش کرده...غـــــمـگــیـنــــــم هـمـاننـدِ مـرد هـزار چـهـره کـه میـگـفـت :"نـمـی دونـم چـرا تـو زنـدگـیـم هــِــی نـمـیــشـه " ...!غمگیــنم همانندِ. پرنده ای که از قفس آزاد شده اما پرواز یادش رفته !غمگیــنم همانندِ.تمام نا تمامهایی که با تو میتوانست تمام شود ...ولی افسوس که نشد...غمگیــنم همانندِ. رویای خودم...رویایی که توی آن هیچوقت بر نمیگردی...غمگیــنم همانندِ.فرشته ای که فقط گناهانمان را مینویسد و در حسرت نوشتن یک خوبی مانده است...غمگیــنم همانندِ.تو ...تو یی که به خاطر من از همه چیز گذشتی...و من نتوانستم خوشبختت کنم...متاسفم بهترینم...غمگیــنم همانندِ.پـدرم کـه انـتـظار دیـدن مـن پـیـرش کـرد... غمگینم همانند...یک عاشق،که معشوقش،حتی یک خط از عاشقانه هایش هم نخواند...غمگیــنم همانندِ.خودم که وصیت کردم... قبر منو بزرگ بسازین....چون یه دنیا آرزو با خودم به گور میبرم.....!غمگینم همانندکسی که هیچ نگاهی دگر دلش را نملرزاند...........غمگیــنم همانندِ. جـوانی کـه مـرگ جـزء آرزوهـاش شـده ..غمگینم همانند...بچه های طلاق... که دیگر نه چشم دیدن مادر را دارند...نه پدر را...آهای خداااا...هیچی خواستم بیاد بیاری،منم بندتم...غمگینم همانند...جوانی،ک بیاد ندارد،آخرین خنده اش را...غمگیــنم همانندِ. جـوانی کـه دلـش را بـا تـمام آرزوهـایش زنـده بـه گـور کـرد ...غمگیــنم همانندِ.خدا ... که دیشب با تمام عظمتش صادقانـه اعــتراف کرد :دیگر کـــاری از دسـتم بر نمی آیـد...غمگیــنم همانندِ.
بی گناهی که به اجبار بالای دار میرود...غمگینم همانند...کویری...که مدتهاست،یک قطره باران غمگیــنم همانندِ. سلامی که با خداحافظی جواب داده شد...غمگینم همانند...پروانه،که حتی شمع هم عشقش را درک نکرد و گفت بیچاره فراموش میشوی..غمگیــنم همانندِ.صورتی که نمیخندد ...غمگیــنم همانندِ.گدایی که نون شب برای خوردن ندارد..غمگیــنم همانندِ.هر شب...هر شبی که فکر تو رهایم نمیکند..غمگینم همانند...کسیکه سالگرد،دوستی اش را تنهایی.....جشن میگیرد...غمگیــنم همانندِ.جوانی که دیگر پیر شده.... غمگیــنم همانندِ.یک بوسه...با طعم خداحافظی .. غمگیــنم همانندِ. فندکی که گازش تمام شده و نمیتواند سیگاری را برای صاحبش روشن کند که خاطراتش را دود کند ..غمگینم همانند...پدرم ک هر روز با دیدن من آتش در دلش برپا میشود ..غمگیــنم همانندِ.سیگاری که خشک شده و هیچکس میل کشیدنش را ندارد..غمگیــنم همانندِ.نفسی که هیچوقت بالا نیامد تا زندگی را به رفیقم دهد...او مرد....غمگیــنم همانندِ.پدر بزرگم که مرگ مادر بزرگم او را از پا در آورد.. غمگیــنم همانندِ.نگاه آخر یک مادر قبل از اعدام پسرش..غمگینم همانند...مادری،که پسرش جلوی چشمانش،سیگار بدست راه میرود..غمگیــنم همانندِ.یتیمی که به او،فُحشِ مادر داده  کسی..غمگیــنم همانندِ پدر شهیدی که مدتهاست دلش برای پسرش تنگ شده... غمگیــنم همانندِ نخلستانی که نخلهایش در جنگ به آتش کشیده شده...غمگینم همانند...دختری که،بخاطر فردی که فاحشه می نامدش،زندگیش تباه شد...غمگینم همانند...پدرم،آن هنگام که فهمید سیگار میکشم...لبخند تلخی زد وگفت:سیگار داری؟؟؟غمگیــنم همانندِ بی گناه ترین مجرمی که پای دار میرود..غمگیــنم همانندِ آخرین سرباز جوخه که مرگ تمام یارانش را از نزدیک دیده....غمگینم همانند...جوجه اردک سیاه،که حتی مادرش هم اورا پس زد...غمگیــنم همانندِ یک کلاغ که آرزوی سفید شدن را با خود به گور میبرد..غمگیــنم همانندِ ابرهایی که گریه میکنند و اشکهایشان انسانها را شاد میکند...غمگیــنم همانندِ رودخانه ای که مرداب میریزد و از دریا فاصله دارد...غمگیــنم همانندِ.تنها ترین آدم روی زمین که از همه جا دل کنده...غمگیــنم همانندِ.پسری که از لرزش دست پدر پیرش غمگین است...غمگینم همانند...پدری که،....فرزندش از گشنگی مرد،اما برادرش ازحج برگشته بود...غمگینم همانند...دلت وقتی تاوان شکستن دلم را،با رفتن او داد...غمگیــنم همانندِ.شهری که این روزها آوار کرده زلزله تمام هستی اش را غمگیــنم همانندِ.خورشید که تا بی نهایت تنهاست غمگینم همانند...جمعه ای که هیچ کس چشم دیدنش را ندارد...غمگیــنم همانندِ.درختی که ریشه های زخمیش را با تبر قطع کرده اند..غمگیــنم همانندِ.مادرم...مادری که مدتهاست مرا ندیده است...غمگینم همانند...دختری که بخاطر،تهیه مواد پدرش...تنش به حراج گذاشته شد...غمگیــنم... برای ... شدم ... ...، َ آمد!غمگینم همانند...جنگلی،که کبریتی که سبب آتشش شد...از چوب درختان خودش بود...غمگینم همانند...پسری،که عشقش...بخاطر....پول از او گذشت.غمگیــنم همانندِ.یک پنجره تنها رو به دریایی که حتی توی ساحلش کسی قدم نمیزند...غمگیــنم همانندِ.ناخدایی که کشتی خودش را به خاطر اعتیادش فروخت...غمگیــنم همانندِ.قماربازی که منو باخت و رفت...!!!غمگیــنم همانندِ یک عروس که دامادش را در شب عروسی تصادف کرده از دست میدهد...غمگینم همانند...پدری که دهمین فرزندش هم.....دختر شد...غمگیــنم همانندِ.مـسجدی کـه مـومـنانش بـــه جـای “عـبادت“ کـفشهای نـمازگـزاران را سـرقـت مـیکـنند..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد