عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

از کجا بی آغازم؟

برای گفتن داستانی که نهایت عظمت عشق را جلوه گر کند. داستانی شیرین از عشق که عمرش از دریاها نیز بیشتر ست. حقیقتی ساده درباره عشقی که او به من ارزانی داشت

از کجا بی آغازم؟



 

با اولین سلامش! که معنای جدیدی به جهان تهی ام بخشید؛ که در آن هیچ شعف دیگری نبود. او به زندگی من پای نهاد و آن را چون شهد شیرین کرد و او قلب مرا پر کرد ... مملو از چیزهائی خاص با آواز فرشته ها، با تصاویری حاصل از اشتیاق و علاقه زیاد و روح مرا با انبوهی از عشق پر کرد برای همین هر کجا که باشم تنها نخواهم ماند به راستی؛ با وجود همراهی او چه کسی تنها خواهد ماند!؟ و هر زمان در جستجوی دستان او باشم او در کنار من است چه مدت ممکن است این عشق دوام یابد؟ آیا می توان آنرا چونان ساعات شبانه روز مقیاس زد؟ من اینک هیچ نمی دانم؛ همین قدر توانم گفتن که ... می دانم به او نیاز دارم تا زمانی که ستاره ها می درخشند و او آنجاست!!!؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد