عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

تو در عین ناباوری، او را برگزیدی

او باید از نگاه سبز تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت آفتابی است؛ یا آن دلی که من برایش می زییم، سرد و بارانی است.

ای....، ای بهانه ی زنده بودنم؛ من تو را به کسی هدیه می دهم که قلبش بعد از هزار بار دیدن تو، باز هم به بی پروایی اولین نگاه من بتپد. همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...

تو را با دنیایی حسرت به او خواهم بخشید؛




 

ولی آیا او از من عاشق تر و از من برای تو مهربان تر است؟ آیا او بیشتر از من برای تو گریسته است؟؟ نه... هرگز... هرگز

ولی، تو در عین ناباوری، او را برگزیدی...

می دانم... من دیر رسیدم... خیلی دیر... خیلی...

 یک بار دیگر بگذار بی ادعا اقرار کنم که هر روز دلم برایت تنگ می شود.

روزهایی که تو را نمی بینم؛ به آرزوهای خفته ام می اندیشم، به فاصله بین من و تو،...

هر روز به خود می گویم کاش شیشه عمرم را شکسته بودم کاش به تو می گفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد