عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

مرا تنها مگذار

بی تو آسمان زیبا نیست و راه رفتن ابرها به راه رفتن مردگانی می ماند که از خوابی دیر برخاسته اند. بی تو کتابها بسته می مانند و قلمها نای نوشتن ندارند. بی تو هیچ جاده ای به طرف افقهای روشن نمی رود و هیچ جنگلی به فکرسبز شدن و بالیدن نمی افتد و هیچ پرنده ای بالهایش را برای پرواز آرایش نمی کند.مرا تنها مگذار! نمی خواهم دراتاقی که از بوی خورشید تهی است نفس بکشم. نمی خواهم در محاصره دیوارها و پرده هاباشم.





 

نمی خواهم شکل ستاره ها را از یادببرم. بی تو لبخند مفهوم ندارد و زندگی یک معمای حل ناشدنی است. بی تو زمین یک توپ سرگردان است و دلم یک تکه یخ است. بی تو شعرهای شرقی من بی معناست و گلهایی را که در باغچه کاشته ام رنگ و بویی ندارند. مرا تنها مگذار! من نمیتوانم این همه کوه و صخره و آهن را بر شانه های نحیفم حمل کنم. من طاقت روبرو شدن باامواج بلند دریا وآرامش سپیداقیانوس را ندارم. بی تو خواب بدمزه و تلخ است و من هزاران سال است که پلک بر هم نگذاشته ام وهزاران سال است که آغوشم را به روی کسی نگشوده ام و هزاران سال است که آواز نخوانده ام. بی تو پنجره ها خالی از منظره اند و سینه ها خالی از شور و شوق. مرا تنها مگذار! من نمی توانم ثانیه های سرد و ساکت را به طرف فردا هل بدهم و روی نزدیکترین درخت قلبم را به یادگار حک کنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد