عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

من آن شدم که می بینی

اینبار صدای ساعت عشق طنینی به غایت محکم دارد انگار دل وصله دار من را از جا کند انگار صدای پای تو را می شنوم انگار ترنم باران مهرت دیگر لالایی دلنواز نیست دیگر هیجانی است کوبنده که قلب را از جای می کند صد روز صدایت می کنم صد شب نگاهت می کنم شاید تو باشی آن که من صد بار آن را خوانده ام


واما امشب در دل طوفانی است که راه را گم کرده ام وغوغایی که صدا به صدا نمی رسد انگار ضربان این تکه گوشت خونین را از حلقوم احساس می کنم انگار راه نفسم بندآمده انگار چشمهایم به سرخی دلم تو را فراید می زند اما اینبار به تو خواهم رسید هرقدر با سرعت سوار بر مرکب عشق تندتر ره بپیمایی با مرکب اشتیاق تو را خواهم ربود. امشب یا جان به معشوق می رسانم و یا این ودیعه به صاحبش باز می گردانم امشب عجیب شبی است ای کاش خزیدن دلخراش این پروانه بال سوخته را هرگز نمی دیدم ای کاش فریادش را هنگام سوختن در بر شمع نمی شنیدم او هم مثل من فریاد می زد او هم همواره عشقش را مطالبه می نمود و البته سرانجامش آن شد که هست ومن نیز آن شدم که می بینی خم ابروانت ای مه دل خسته ام شکسته برحاسدان چه باشد خم قامتی شکسته

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد