عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

برای قاصدک گلم

هواللطیف

چه زیباست ، سیاهی شب با تمام سکوت و ظلمتش آنگاه که می دانی سپیده دمی در راه است؛ عزیزتر از جانم! مهناز نازنینم! سلام،سلامی به گرمی احساس دل عاشق! سلامی به روشنی نیاز وصال یک عاشق! سلامی به زیبایی عطر دل انگیز حضور پاک تو! عزیز دلم؛تاکنون بارها و بارها برایت نوشته ام و در تمام طول این مدت آشنایی به یاری قلم، این یار همیشگی تنهایی های من ، حتی آن زمان که به ظاهر فاصله ها بین من و تو به درازای یک زندگی دور از هم بود، همیشه خود را در کنار تو احساس کرده ام؛ ولی این بار تفاوت دارد


 

چرا که تاکنون همیشه و همیشه از سیاهی شب هایی سخن گفته ام که به امید طلوع سپیده دم هیچ گاه صبح نمی شد ولی این بار سپیده دم در راه است و مهناز من از دوردست ها فریاد حضورش را بانگ می زند و عطر حیات را با خود به ارمغان می آورد تا مرهمی بر قلب خسته و دل شکسته ی من باشد؛ آری تاکنون قصه ی عشق جاویدان را بارها برایت بازگوکرده ام که در آن هیچ نشانی از وصال نبود ولی امروز قلم مملو از شوق وصال است و فریاد حضور معشوق را سر می دهد؛ عزیز دلم ، مدتی  از دوران عشق من و تو می گذرد ، اما گویی به درازای یک تاریخ درد هجران و داغ فراق را چشیده ام و امروز بیش از هر زمان دیگر تشنه ی وصالم و بس ؛ گل زیبای من؛ به خداوندی خدا سوگند می خورم که قلم نیز از بیان عشقی که مرا اسیر خود ساخته و لذت شوقی که دیدار تو برایم به همراه دارد عاجز است؛ آنچنان که گمان نمی کنم اینقدر که من تو را دوست دارم و با تمام وجود به تو عشق می ورزم هیچ بنی بشری لذت عشق زمینی را چشیده باشد؛آری ؛ مهناز  عزیزم؛ امروز ، بی تو در دل شب حتی کورسویی از نور به فریاد این دل خسته نمی رسد؛ بی تو ، مرهمی بر این دل شکسته در این کره ی خاکی یافت نمی شود؛ بی تو ، اشک جرات فوران کردن و لغزیدن بر گونه های یخ زده ی من را ندارد؛ بی تو ، در ظلمت تاریکی شب ها و روزهای تنهایی من ، طلوع صبحگاهان معنایی ندارد ؛ بی تو ، عشق دروغ بزرگ بشریت است ؛ بی تو ، نجوای عاشق و معشوق طنز تلخ و دردناک زندگی است ؛ بی تو ، جریان خون در رگهای خشکیده ی من معنایی ندارد ؛ بی تو ، " من " تک درختی خشکیده در بیابان وجود است ؛ بی تو ، پرواز گنجشک ها در باغ زندگی ، هیجانی با خود به همراه نمی آورد ؛ بی تو ، لبخند ، مسخره ترین واژه ی عالم است ؛ بی تو ، دردهای کهنه را درمان نیست ؛ بی تو ، پرواز قاصدک ها ، همچون کوچ شبانه ی خفاش هاست ؛ بی تو ، زندگی معنایی ندارد ؛ گل زیبای من ! با تو ، تاریکی شب فریاد طلوع سپیده دم حیات را سرمی زند ؛ با تو ، دل شکسته معنایی ندارد که پی مرهم باشد ؛ با تو ، اشک شوق ، هر لحظه برای دیدار تو فوران می کند و انعکاس حضور تو را بر گونه های سرخ من نمایان می کند ؛ با تو ، صبحگاهان ، طلوع نور را با خود به همراه دارد ؛ با تو ، عشق معنای جاوید بشریت است ؛ با تو ، نجوای عاشق و معشوق پیام زیبای زندگی ابدیست ؛ با تو ، خون در رگ های من فوران می کند ؛ با تو ، " من " دیگر معنایی ندارد چرا که همه فقط "ما" ست و بس ! با تو ، پرواز گنجشک ها پیام آور جریان زندگی است ؛ با تو ، لبخند زیباترین نقش حیات است ؛ با تو ، اثری از دردهای کهنه نمی ماند ؛ با تو ، پرواز قاصدک ها پیام آور رازهای عاشقانه است ؛ با تو ، زندگی ، زندگی است ؛ عزیز من ؛ اگر تمامی ذرات این کره ی خاکی و حتی همه ی آن چه در کاینات است جوهر شوند و در قلم جاری ، حتی ذره ای از عشق بی پایان مرا نسبت به تو نمی توانند بنگارند ؛ شکوفه ی حیات من ؛ سپیده ی صبح زندگی من ؛ امروز تنها آرزوی من آن است که تو فقط بدانی چقدر دوستت دارم ؛ همین و بس ؛ همیشه لبخند بزن که زیباترین نقش زندگی برای من دیدن لبخندهای زیبای توست ؛

 دوستت دارم خانم زیبا و مهربانم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد