سلام
آرزوی به یاد موندنی
خوبی؟خوش می گذره؟دیگه اصلا نمی گی زنده اس،چه
خاکی به سرش می گیره این روزا،....
دیشب نمی تونستم بخوابم، نفسم بالا نمی اومد، بازم
این اتفاقات مسخره باعث شده اینطوری شم دوباره، اما خوب ِ خوبم هااا، یه وقت
نگرانم نشی، نبینم چشمهای رنگ ِ شبت پر از نگرانی باشه
هااا،
خب؟ رفتی خونه تو تعطیلات؟ امشب بری پیش مهتاب خانوم،حسابی مهمونی رو بترکون:)، با
همون خنده های قشنگت باشه؟
من که عادت کردم اما خب، جسمم جواب نمیده، من که
کم نمی آرم آخه، اگه آخر تموم ِ این رنج ها پیش ِ تو بودن باشه، همه رو به جون می
خرم همه رو با اشتیاق به خونه ام دعوت میکنم!!!!
راستی به بابات هم سلام برسون، لابد اون هم
خوشحاله که خوبی:)
دوشنبه 19 خرداد 1393 ساعت 15:55