عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم
عشقم مهناز

عشقم مهناز

دلم از شنیدن نام خزان می لرزد****زیرا که من زاده تابستانم

کسی که عاشقه هرگز به کس دیگه ای نمیتونه فکر کنه

سلام مهنازی
ببخش این روزا برات زیاد نامه می نویسم!!!
چند روزه که بدجور چشمام می سوزه، بعدش هی همه چیز ... باعث میشه که برات بنویسم!!
امروز، اسدی رو دیدم!:(
برگشت به من گفتش که تو ازدواج میکنی...

باور کن مهنازی اصلا برام مهم نبود این حرفش، خب همه میگن، بذار هر چی میخوان بگن به من چه، به عشقمون چه؟!


 

اما میدونی....روی این مسئله پافشاری کرد هیچ، آخرم به جر و بحث رسید، نتونستم خودم رو کنترل کنم، برگشتم گفتم:"من هیچ وقت نیاز پیدا نمیکنم، بعد اصلا تنها نیستم، من ...من ...مهناز رو دارم..:((
بهم گفت:"آخی توی اون دنیا دیگه..آره؟" با یه حالتی که حرف مسخره ای زدم:|
منم گفتم، نه، توی همین دنیا اون..با ..."منه" اونقدر "منه" رو خفه کنم که ..دیگه نمی تونستم حرف بزنم، قلبم دیوانه وار به سینه ام می کوبید و نفسم دیگه بالا نمی اومد، این بغض لعنتی هم نزدیک بود اشک بشه...، دستهام هم می لرزید طوری که دیگه نمی تونستم لُقمه رو دستم بگیرم و مجبور بودم، محکم نگهش دارم.. افطارم زهرمارم شد!:((((
واقعا چرا نمی فهمن؟هان؟
آخرم گفتش که تو که زودتر از من عاشق شدی، پس ازدواجم میکنی که!
نمیدونم که چرا نمی فهمه کسی که عاشقه هرگز به کس دیگه ای نمیتونه فکر کنه،
از کی توقع دارم مهنازی؟از کسی که عشق رو نمی شناسه، از کسی که یکبار عاشق شد و شکست خورد...اون هم سالها پیش که اونقدر اون عشق کهنه شده که دیگه جاش رو به عقل و منطق داده...:(((
نمیدونم...اما هر بار یادش می افتم، خیلییییییی ناراحت میشم، خیلی غمگین میشم، اینکه حتی نزدیک ترین آدمهای به من ، باورشون نمیشه که من واقعا واقعا تو رو دوست دارم و  تا وقتی زنده ام به کسی به جز تو فکر نمیکنم و ازدواج هم نخواهم کرد، نمیدونم چرا نمیخوان بفهمن
بعدش خندیدم، بعدش ..بعد ِ حرفش بغضم رو قورت دادم ...اما مهنازی :(...خیلی غمگینم...
همش هم تقصیر منه:|
همه چیز بهم ریخته ست منم حسابی به هم ریخته ام:(
باور کن آخر یه بلایی سر خودم میارم که هیچ کس رغبت نکنه که باهام ازدواج کنه:(((
چرا نمیذارن با هم راحت باشیم چرا راحتمون نمیذارن این مردم ِ نادون...
این ترانه  رو دوباره برات می نویسم:
"
انگار که دارم روی ذغالهای داغ قدم برمیدارم
انگار که من بین غریبه ها زندگی میکنم
من رو باخودت ببر
اونجایی که مُلکِ توست
مردم جاهل ِ این زمونه
با من دشمن هستن:("

ای عزیزترین عشق:(((((((((((((((((((((((((

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد